🍃🌹خاطراتی از شهیدان خالقی پور به روایت مادر 🌷خدا امانتی‌اش را پس گرفت 🥀دوست داود پلاک بدون زنجیر پسرم را آورده بود که وقتی پرسیدم چرا زنجیر ندارد؟ جواب داد گردنش شیمیایی شده و ورم کرده بود و فقط پلاک مانده بود که قیچی کردم و آوردم. 🥀شب عید بود و می‌دانستم که پنج ماه است، پدر و پسر همدیگر را ندیده‌اند به همین خاطر گفتم، پسرم را دفن نکنید تا حاجی بیاید، هیچکس جرأت گفتن خبر شهادت داود را به حاجی نداشت، خودم گوشی را گرفتم و گفتم، خسته نباشی رزمنده! 🌷خدا امانتی که داده بود را گرفت، حاجی گفت: واضح‌تر بگو چه اتفاقی افتاده است، گفتم: داود شهید شده است. چند لحظه مکث کرد و گفت: انالله و اناالیه راجعون، می‌دانست چقدر داود را دوست دارم و به او وابسته هستم، سریع گفت: خانم مراقب رفتارت باش، ناراحتی نکنی‌ها، گفتم نه، دوباره حاج آقا گفت: بسیار خب، من می‌روم حرم حضرت زینب (س) برای تو از خدا صبر می‌خواهم. مراسم تشییع داود در پنجم فروردین سال ۶۳ برگزار شد و با شروع عملیات خیبر حاجی دوباره عازم جبهه شد، البته حاجی در کردستان بود و بچه‌ها در جنوب. ┏━━━🍃💐🍃━━━┓ @azzahraa_urmi ┗━━━💐━