فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷 «هذا الذي تعرفُ البَطحاءُ وطأتَه..» نباركُ لکم ولادة الإمام السجّاد (ع) وندعوکم للاستماع الی هذه القصیدة المَشهورة في مدح مولود هذا الیوم الامام علي بن الحسین (ع) 🎧 وهذه هي قصَّتها: 📜داستان هشام و فرزدق در دوران حکومت ولید بن عبدالملک اموى،ولیعهد و برادرش هشام به قصد حج، به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجدالحرام گذاشت. چون به نزدیک حجرالاسود رسید، فشار جمعیت میان او و حطیم حائل شد، ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبرى که براى وى نصب کردند،به انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت نشست. در این هنگام حضرت على بن الحسین(ع) از افق مسجد درخشید و به مطاف آمد و چون به نزدیک حجرالاسود رسید؛ موج جمعیت دربرابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام کرد، تا به آسانى دست به حجرالاسود رساند و به طواف پرداخت. تماشاى این منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبدالملک برانگیخت و در همین حال، یکى از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنى آمیخته به حیرت گفت: این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مطاف براى او خلوت گردید؟ هشام با آن که شخصیت امام را می‌شناخت، اما از شدت حسد خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت: او را نمی‌شناسم. در این هنگام روح حساس (فَرَزْدَق) از این تجاهل و حق‌کشى سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموى بود، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد،رو به مرد شامى کرد و گفت: اگر خواهى تا شخصیت او را بشناسى از من بپرس،من او را نیک می‌شناسم. آن گاه فرزدق، اين قصیده جاویدان خود را بر زبان راند. @azzharrabie