.... 🌷از بچه‌های خوب و ورزیده گردان بود. در شنا و غواصی مهارت خوبی داشت. کم‌حرف بودن از خصوصیات بارزش به‌شمار می‌رفت. خیلی به ندرت صحبت می‌کرد. یادم هست که یک هفته پیش از شهادتش پیش من آمد و گفت: «علی بیا یک قولی به همدیگر بدهیم؛ اگر من شهید شدم آن دنیا برای تو جا نگه می‌دارم و تو هم قول بده از برادر کوچکم مصطفی مواظبت کنی و اگر هم تو شهید شدی که برای من در آن دنیا جا نگهدار!»؛ گفتم: «به به! چه عجب! خدا را شکر که بالاخره نمردیم و حرف زدن اصغر آقا را هم دیدیم....» 🌷آن روز گذشت و کم کم بوی عملیات در مقر پیچید. بچه‌ها واقعاً روز‌شماری می‌کردند. دقیقاً یادم هست که دو روز قبل از عملیات بود. من نزد او رفتم. بوی خوشی می‌داد؛ عطر گل‌محمدی زده بود و کاملاً آماده برای رفتن. گفتم: «اصغر بیا تا کمی با هم قدم بزنیم.» دوتایی رفتیم داخل نیزار، کنار رود کارون. او کم کم سر صحبت را باز کرد و گفت: «می‌دانی چیه علی؟ من داداش عبدالله را توی خواب دیدم. می‌گفت؛ اصغر شماها خیلی زحمت می‌کشید خدا خیرتان بدهد، اصغر تو بیا پیش من. خیلی خوب می‌شود من دیگه تنها نمی‌مانم.» 🌷گفتم: «ولی اصغر، تو هم اگه شهید شوی، خانواده‌ات خیلی تنها می‌مانند. دیگر کسی نیست که اداره‌شان کند. تو بالای سرشان باشی خیلی بهتر است.» اصغر برگشت و گفت: «خدا کریمه علی!» و آخرش هم رفت پیش برادرش عبدالله.... 🌹خاطره ای به یاد شهید غواص اصغر بسطامیان منبع: خبرگزاری ایسنا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada