💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 -ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 9⃣ اشرار 🍃یکی از وظایف دیگری که در سپاه یاسوج به ما محول شد، مبارزه با مواد مخدر بود. یکی از ماجراهای مهم زندگی ما در همین دوران رقم خورد. یه روز قرار شد برای گشت زنی به مناطق دوردست و کوهستانی برویم. من و آقا مصطفی و دو نفر دیگر از بچه های سپاه به صورت مسلح سوار شدند. من آن روز مرگ را به چشم خودم دیدم. رسیدیم روی یک پل، یکباره نفس در سینه ام حبس شد! از ترس بدنم می لرزید. نه راه پس داشتیم، نه راه پیش. آنها صورت خود را پوشانده بودند. لوله اسلحه اشرار به سمت ما بود. رنگ از چهره همه ما پریده بود. اما مصطفی مثل همیشه آرامش عجیبی داشت. هر لحظه منتظر بودم تا آماج گلوله ها قرار بگیریم. 🍃مصطفی به ما گفت هیچکاری نکنید. از ماشین خارج شد. لوله اسلحه ها به سمتش چرخید. رفت سمت سردسته اشرار، عمامه را از سرش برداشت. رو به سمت سردسته اشرار کرد و بلند فریاد زد: بزنید، بزنید، این عمامه کفن من است. سکوت تمام منطقه را گرفته بود. ما داخل ماشین زندانی بودیم. دقایق به سختی می گذشت. نیم ساعتی مصطفی با سردسته اشرار صحبت کرد. وقتی صحبت هایش تمام شد با لبخند به سمت ما آمد. فکرش را هم نمی کردیم. اشرار از روی جاده کنار رفتند و ما هم حرکت کردیم. 🍃خوشحال بودم، ما از مرگ حتمی نجات یافته بودیم. همه با تعجب گفتیم آقا مصطفی چه کار کردی؟ مصطفی خیلی راحت نشسته بود، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. گفت من به عنوان نماینده دولت با خان مذاکره کردم. با صداقت گفتم که هدف ما چیست و می خواهیم به شما خدمت کنیم، خداروشکر به خیر گذشت. توی راه به کارهای مصطفی فکر می کردم. قرآن می گوید: مومنان واقعی از هیچ چیز نمی ترسند و نه ناراحت می شوند. این آیه را بارها از آقا مصطفی شنیده بودم. اما آن روز به چشم خود مومن واقعی را دیدم. دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada