کلبه عُشاق
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک قسمت سوم #داستانهای_زیبای_مثنوی علت سومی هم در کار است و آن اینکه قرآن،
قسمت چهارم ادامه شعر داستان👇👇👇 شه چو عجزِ آن حکیمان را بدید/ پا برهنه جانب مسجد دوید/ رفت در مسجد سوی محراب شد/ سجده گاه از اشکِ شه،پُر آب شد/ چون به خویش آمد ز غرقاب فنا/ خوش زبان بگشاد در مدح و دعا:/ 《حالِ ما و این طبیبان سر به سر/ پیشِ لطف عام تو باشد هدر/ ای همیشه حاجتِ ما را پناه/ بار دیگر ما غلط کردیم راه/ لیک گفتی چون که می دانم سِرت/ زود هم پیدا کُنَش بر ظاهرت 》/ در میان گریه خوابش در ربود/ دید در خواب او که پیری رو نمود/ گفت: ای شه، مژده، حاجاتت رواست/ گر غریبی آیدت فردا ، ز ماست/ چون که آید او حکیم حاذقست/ صادقش دان کو امین و صادقست/ در علاجش سِحرِ مطلق را ببین/ در مزاجش قدرتِ حقّ را ببین/ اصل مطلب را از دست مده عزیزِ من که پادشاه در این داستان بجای روح است. که در طلب طبیبی است که نفس(کنیز) را بهبودی بخشد و موانع و حجابهای نفس را برطرف کند. خلاصه روح دست به دامن طبیبان ظاهری میشود و راه بجای نمیبرد . پس اینبار با دعا( دعا در موقع اضطرار مستجاب است )و ناله و زاری که به درگاه الهی میکند، خداوند به الهام به او می فهماند که دعایش مستجاب شده و حکیمی بسوی او خواهد امد که مسیحا نَفَس است. در اثر اضطرار چون رسید آن وعده گاه و روز شد/ آفتاب از شرق اخترسوز شد/ بود اندر منظره شه منتظر/ تا ببیند آنچه بنمودند سِرّ/ دید شخص کاملی پُر مایه ای/ آفتابی در میان سایه ای/ می رسید از دور مانند هلال/ نیست بود و هست بر شکل خیال/ آن خیالی که شَه اندر خواب دید/ در رخِ مهمان همی آمد پدید/ شه بجای حاجبان،واپیش رفت/ پیش آن مهمانِ غیب، خویش رفت/ گفت معشوقم تو بودستی نه آن/ لیک کار از کار خیزد در جهان/ ادامه دارد انشالله..