آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش😭 یعنی امروز ست روزِ ناله‌هایِ آخرش😭😭 هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت میکشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش😭 رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش😭😭 او زمین می‌خورد و میخندید بر حالش عدو😭 این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد😭 حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن😭😭 خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت😭😭 از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود😭😭 قلبِ شاعر آب شد در این سه بیت آخرش هر چه قدر آغوش خود واکرد اکبر جا نشد😭😭😭 تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش😭😭 تا قیامت هم نمیفهمند اهل معرفت از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش😭 آنکه حتّی تارِ مویش را ندیده جبرئیل دست بُرده بر سرِ نعش علی بر معجرش😭😭😭😭 🔸شاعر: