‍ . چیزی نمونده تا فرج تا آزادی بقیع چیزی نمونده تا ظهور تا آبادی بقیع دلم روشنه تموم میشه این روزا دلم روشنه بقیع و می‌بینم ما دلم روشنه میاد یوسف زهرا یه‌روزی‌میاد به‌امر‌آقا که‌توی‌بقیع بَناشه‌حرم‌ میبینیم‌یه‌روز پُراززائره وجب‌به‌وجب قدم‌به‌قدم یه‌صحن‌بزرگ‌ که‌ازهرطرف چارتادره ورودی‌داره یه‌بابُ‌الرّجا یه‌باب‌المُراد یه‌بابُ‌البُکا یه‌بابُ‌الکرم یاامام‌صادق یاامام‌باقر یاامام‌سجاد یاامام‌حسن _ شبیه‌عصرجمعه‌ها خیلی‌دلگیره‌بقیع نیمه‌شبا تو چشم‌شهر تاره‌تصویره‌بقیع دلم پر زده تا اون جنّت خاکی دلم پر زده تا اون خاکِ‌ افلاکی دلم پر زده ولی با دل شاکی دلم‌شاکیه ازاین‌غُربتی که‌توی‌ِبقیع به‌چشمم‌میاد نه‌اینجاکسی‌باطبل‌وعلم‌نه‌اینجاکسی‌باپرچم‌میاد خداشاهده‌گذشت‌ازیه‌قَرن‌یه‌روزخوشم‌ندیده‌بقیع تواین‌خاک‌پاک‌‌سراغ‌دلت‌یاغُصّه‌میاد‌یا‌ماتم میاد یاامام‌صادق یاامام‌باقر یاامام‌سجاد یاامام‌حسن _ تو این حرم بی‌اختیار اشکت میریزه زمین همه‌ش میسوزه جگرت با یاده امّ بنین بقیع شاهده چجور دل میسوزونده بقیع شاهده که یک شهرو گریونده بقیع شاهده فقط از حسین خونده خداشاهده‌ چقدرگریه‌کرد برا‌داغ‌اون‌ لبای‌کبود یه‌وقتایی‌ام‌توی‌روضه‌هاش‌میگفت‌از سر و میگفت‌ازعمود اگردیده‌بود دَم علمقه تن پاره پاره ی ماه شو بااون‌طاقت‌عجیبی‌که داشت خداشاهده‌ که‌د‌ِق‌کرده‌بود ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ