📗حکايت 👈روزي امام كاظم ـ عليه السلام ـ بيمار شد، طبيب يهودي را آوردند تا معالجه كند امام ـ عليه السلام ـ فرمود كمي صبر كن من دوستي دارم با او مشورت كنم آنگاه روي از طبيب برگردانيد و به جانب قبله توجه نمود اين دوشعر را خواند. اَنْت اَمْرَضْتَنيِ وَ أنْتَ طبيبي فتفضَّلْ بِنَظْرَةٍ يا حَبِيبي وَاسْقِنيِ مِنْ شَرابِ وَ دِّكَ كَأساً ثُمَّ زِدْنيِ حلاوَةَ التَّقْريبِ خدايا تو مرابيمار كرده اي و تو نيز طبيب مني به فضل خويش نظري به اين بنده بيفكن. از شراب دوستي و عشق خود مرا جامي بده و شيريني مقام قربت را بر آن اضافه نما. هنوز حضرت اين ابيات را تمام نكرده بود كه اثر بهبودي در بشرة مباركش ظاهر شد و همان لحظه تمام مرض از او زائل گشت. طبيب با تحير عجيب مي نگريست! پس از مشاهده اين پيشامد گفت: اي سرور من اول گمان كردم تو بيماري و من طبيب اكنون آشكار شد كه من بيمارم و از تو خواهش مي كنم مرا معالجه كن. امام ـ عليه السلام ـ اسلام را بر او عرضه داشت طبيب مسلمان شد. . لطائف الطوائف، ص50. ✅ امام موسى كاظم (ع) و هدايت ِبشر حافى روزى امام كاظم (ع) از كوچه ‏اى در بغداد عبور مى ‏كرد. به خانه ‏اى رسيد كه صداى ساز و آواز و پايكوبى از درون آن به گوش مى ‏رسيد و نشان مى ‏داد كه اهل اين خانه در ناز و نعمت و هوا و هوس و خوشگذرانى غرقند. در اين هنگام كنيزى براى ريختن خاكروبه از خانه بيرون آمد. امام كاظم (ع) از او پرسيد: آيا صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ كنيز پاسخ داد: آزاد است. امام (ع) فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولاى خويش پروا مى ‏كرد. كنيز به درون خانه برگشت. بُشر (صاحب خانه) از او پرسيد: چرا در ريختن خاكروبه تأخير داشتى؟ كنيز جريان گفتگو با مرد غريب - امام كاظم (ع)- را براى او شرح داد. پيام امام (ع)، بُشر را به خود آورد و او را از خواب غفلت بيدار كرد و چنان تأثيرى در جان او نهاد كه بى‏اختيار از جا برخاست و بدون اين كه لباس و كفش خود را بپوشد در پى امام (ع) به راه افتاد و شتابان خود را به ايشان رساند و از امام (ع) خواست كه آن كلمات دلنشين را دوباره براى او بيان كند. امام (ع) سخنانى چند درباره دورىِ از گناه و رها كردن مظاهر فريبنده دنيا و دنياپرستى و نيز توجه به معنويات و عبادات با او گفت. بيانات امام (ع)، آبى سرد بر آهن گداخته بُشر بود، جان او را تكان داد و تغييرى در وى به وجود آورد، به طورى كه در محضر امام (ع) اظهار شرمندگى كرده و به دست آن حضرت توبه نمود و از آن زمان، به سلك عارفان پيوست و دنياپرستى را رها كرد و به بُشر «حافى» (پابرهنه) معروف شد؛ زيرا هنگامى كه به دنبال امام (ع) دويد و به دست امام (ع) هدايت يافت، پا برهنه بود و از آن پس تا آخر عمرش پابرهنه ماند. https://eitaa.com/babsvd