✅پرتوى از سيره و سيماى امام موسى كاظم عليه السلام
حضرت امام موسى بن جعفر(ع) معروف به كاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز يكشنبه 7 صفـر سال 128 قمرى در روستاى ((ابـواء)) دهـى در بيـن مكه و مـدينه, متـولـد گـرديـد, نـام مـادر آن حضـرت حميده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى, در زندان هارون الرشيد عباسى در بغداد,در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گرديد و به شهادت رسيد. مرقد شريفش در كاظميـن نزديك بغداد, زيـارتگـاه شيفتگـان حضـرتـش مـى بـاشد.
امام مـوسـى بـن جعفـر (ع) همان راه و روش پـدرش حضرت صادق (ع) را بر محور برنامه ريزى فكرى و آگاهـى عقيدتـى و مبارزه با عقايد انحرافـى, ادامه داد. آن حضرت با دلائل استـوار , بـى مايگى افكار الحادى را نشان مى داد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه مى ساخت. كم كـم جنبش فكرى امام (ع) درخـشندگى يافت و قدرت علمى اش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد. ايـن كار بر حاكمان حكومت عباسـى سخت و گـران آمـد و به هميـن دليل به شيفتگان مكتبـش با شـدت و فشار و شكنجه برخورد كردند. از ايـن رو , امام كاظم (ع) به يكى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجـود, از سخـن گفتـن خوددارى كند و هشام هـم تـا هنگـام مـرگ خليفه از بحث و گفتگـو خـود دارى كرد.
ابن حجر هيتمى گويد:
(موسى كاظم وارث علوم و دانشهاى پدر و داراى فضل و كمال او بود بود وى در پرتو عفـو و گذشت و بـردبارى فـوق العاده كه در رفتار با مـردم نادان زمان از خـود نشان داد, لقب كاظم يافت, و در زمان او هيچ كس در معارف الهى و دانش و بخشش به پايه او نمى رسى.))(1) امام كاظم (ع) در برابر دستگاه ظلم و ستم عباسى موضع سلبى و منفى را در پيـش گرفت و دستـور داد تا شيعيان در دعاوى و منازعات خـود, به دستگاه دولتـى روى نيارند و به آنان شكايت نبرند و سعى كنند با قرار دادن قاضـى تحكيـم در ميان خـويـش, منازعات را فيصله دهنـد. امام (ع) دربـاره حاكمان غاصب زمانـش فرمود: ((هركـس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر كس از آنان باشد وارد آتش گردد.)) بديـن وسيله آن حضرت , خشم و نارضايتى خـود را از حكومت هارون پيامى ابراز مى فرمود و همكارى با آنان را در هر صـورت حرام مى دانست و اعتماد و تكيه بر آنان را منع مى كرد و مـى فرمـود: ((برآنان كه ستمكاراند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ مى شويد.))
امام كاظم(ع), على بن يقطين, يكـى از ياران نزديك خـويـش را از ايـن فرمان استثنا كرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هـارون عـهـده دار گـردد و پيـش از او , منصب زمامـدارى را در ايام مهـدى بپذيرد. او نزد امام مـوسـى(ع) رفت و از او اجازت خـواست تا استعفا دهـد و منصب خـود را تـرك كنـد, اما امام او را از ايـن كار باز داشت و به او گفت :
(( چنيـن مكـن, برادران تو به سبب تو عزت دارند و بـه تو افتخار مى كنند, شايد به يارى خدا بتـوانى شكسته اى را درمان كنى و دست بينوايى را بگيرى يا به دست تـو , مخالفان خدا درهم شكسته شوند. اى على! كفاره و تاوان شما خوبى كردن به برادران است, يك مورد رابراى من تضمين كـن, سه مورد را برايت تضمين مى كنم, نزد من ضامـن شـو كه هر يك از دوستان ما را ديـدى نياز او را بـرآورى و او را گرامى دارى و من ضامـن مى شوم كه هرگز سقف زندانى بر تـو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.اى على هركس مومنى را شاد سازد, اول خـداى را و دوم پيامبـر را و در مرحله سـوم ما را شاد كـرده است.))