🎬: صبحی زیبا از پشت کوه های سر به فلک کشیده طلوع کرد، حضرت ادریس از مخفیگاهش بیرون آمد و به طرف چوپانی که مشغول چرای گوسفندان بود رفت و به او فرمود: ای مرد! به سمت شهر برو و از قول ادریس نبی به آنها بگو اگر می خواهید بلا و عذابتان به پایان برسد به نزد پادشاه و اعوان و انصارش بروند و از آنها بخواهند تا در اینجا به محضر ادریس برسند و پادشاه از ظلمش توبه کند و پادشاه و اشراف و تمام مردم به دین حضرت ادریس وارد شوند. چوپان که از شوق دیدن ادریس هیجان سرتاسر وجودش را گرفته بود چشمی گفت و با سرعت زیاد به سمت شهر حرکت کرد و در کمتر از ساعتی، پیغام حضرت ادریس به مردم رسید. مردم که سالها سختی و مصیبت کشیده بودند، اجتماعی بزرگ تشکیل دادند و هماهنگ با هم به سمت کاخ پادشاه حرکت کردند و سخن و خواسته حضرت ادریس را بگوش پادشاه رساندند. پادشاه برآشفت و سربازان را به خط کرد که در مقابل مردم بایستند، سربازان که خود آنها هم زخم خورده بودند، تمرد کردند و با مردم همراه شدند و فشار اجتماع مردم آنقدر شدت گرفت که بعد از چند شبانه روز پادشاه و اشراف، مجبور به پذیرش شدند. شور و شوقی در بین همگان در گرفته بود و همه به سمت دشتی که طبق گفته آن چوپان، جایگاه حضرت ادریس بود روان شدند و پیشاپیش آنان پادشاه در حرکت بود. ادریس از کوه پایین آمد و همه با هم اقرار به وحدانیت خدای نادیده نمودند و کل مردم شهر به دین حضرت ادریس درآمدند و اینچنین بود که مبدا میل تمدنی جامعه عوض شد. در این هنگام نسیمی جان بخش وزیدن گرفت، نسیمی ملایم که به روح و جان آدمی لطافت می بخشید. و نوید روز و روز گاری خوش را می داد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨ @BACHE_HEZBOLLAHi