پدر به فرزندش گفت:
گوسفندی ذبح کردم و بهتراست با اقوام و دوستانمان کبابی بخوریم.
دستور داد دوستان نزدیک را جهت کباب خوری فراخوان دهد.
پسرش وسط چارسوق روستا رفت و فریاد زد:
اهای مردم!
خانه ما اتش گرفت و کمک کنید!
عده ای سراسیمه با سطل اب و بیل به دست خودشان را به خانه پیرمرد رساندند!
پدر از پسرش پرسید:
کسانی که برای صرف کباب امده اند؛اکثرا بیگانه و از اقوام و دوستان نیستند!
مگر انها را دعوت نکردید؟
پسر گفت:
پدرجان!
دوستان واقعی ما همین کسانی بوده که تشریف اوردند!
وقتی جهت خاموش کردن اتش کمک خواستم؛نزدیکانی که مواقع شام و نهار حاضر شده؛روی بر گردانده و کسی خودش را به ما نرساند!
دوستان ما همین بزرگوارانی بوده که جهت کمک امده اند!
کباب نوش جانشان باد که ارزشمند هستند🤚
✅
نتیجه اخلاقی:
دوستان واقعی مواقع سختی و گرفتاری شناخته میشوند.
@bache_kavir