☁️🌞☁️
#تشرف
🍀عید قربان سال ١٣٧٩ ه.ق مرحوم حجّه الاسلام و المسلمین جناب آقای متقی همدانی که کمال اخلاص به ایشان دارم، در منزل حجّه الاسلام آقای اصفیایی ) (1) ( به درخواست حاضرین شرح شفای همسرشان توسط امام عصر - ارواحنا فداه - را این چنین بیان کردند:
❄️بعد از این که فرزندم در اثر سرما درگذشت، بنده و همسرم از این موضوع خیلی ناراحت بودیم. امّا من خودم را به وسیله کتابهایی از قبیل مسکن الفؤاد مرحوم شهیدثانی تسکین میدادم، لکن همسرم به هیچ عنوان آرامش پیدا نمیکرد و مرتباً گریه میکرد و تاب و توان از او گرفته شده بود.
هرچه ایشان را دلداری میدادیم و او را از عوارض این بی تابیها متذکّر میشدیم فایدهای نمیکرد، تا این که روز دوشنبهای وقتی به نزدیکی منزل رسیدم، حضور و رفت و آمد همسایهها مرا نگران ساخت. جلو رفتم، متوجّه شدم که حال همسرم به هم خورده، به طوری که رنگ او زرد و پاهایش از حرکت افتاده، فقط چند کلمه با من صحبت کرد و دیگر نتوانست به صحبت ادامه دهد.
🍂من از دیدن این منظره مضطرب شده و به اتاق خود رفتم و دعای مختصری خواندم. تصمیم گرفتم به امام عصر - ارواحنا فداه - توسّل پیدا کنم، ولی با توجّه به کردههای خود، از توسّل جستن مستقیم به حضرت ولی عصر - عجّل اللَّه فرجه الشریف - خجالت کشیدم و به خداوند عرض کردم: خدایا هرچه هستم آفریده توام، تو را به ذات مقدّست سوگند که ولی خود را مأمور شفای بیمار من قرار بده.
🌺در همان حال به خواب رفتم و ساعت چهار بعداز نیمه شب به عادت همیشگی برای انجام نماز شب از خواب بیدار شدم و در همان اتاق وضو گرفتم، سر و صدایی از حیاط شنیده میشد، لکن با خود گفتم: شاید صدای مهمانها باشد.
🌷 به هر صورت بعد از نماز شب و دعا نزدیک اذان صبح به حیاط آمدم، دخترم را که پس از مرگ برادرش هیچ گاه او را خندان ندیده بودم، بسیار خوشحال دیدم. پرسیدم چه شده؟!
🌾گفت: مادرم را شفا دادند، من در کنار مادرم خوابیده بودم ناگهان مادرم صدا زد: بلند شوید و آقا را بدرقه کنید. خودش هم بلند شد و تا وسط حیاط راه افتاد. گفتم: مادر چه میکنی؟! گفت: مگر نمیبینید آقا دارند تشریف میبرند؟!
💐 وقتی مادرم به خود آمد، گفت: من خواب هستم یا بیدار، آقای سیدی که نه چندان پیر و نه چندان جوان بود، به بالین من آمد و فرمود: بلند شو شفا یافتی، دیگر گریه نکن و دوا هم نخور! اکنون میتوانم راه بروم.
📚امدادهای غیبی
@bachehaeyaseman