حاج رضا ...، اسمش را که شنیدم درست پرتاب شدم به 20 و خورده ای سال پیش، روزگاری که هر روز مسیر خانه تا مدرسه را طی می کردیم و گذرمان به کار و کاسبی حاج رضا می افتاد، روزی چند نوبت از کنار گاراژ معروفش رد می شدیم و بیش از هر چیزی خنده های آرام و تواضع مهربانانه اش در ذهنمان نقش بسته بود، روی صندلی جلو مغازه خلوت می کرد و مشتری ها را یکی یکی رد می کرد، اهل خوش بش و خنده و گپ و گفت هم بود و ما هم انگار دیدنش شده بود بخشی از برنامه روزانه زندگی مان در مسیر رفتن به مدرسه، از همان روزها بی آن که دلیل خاصی داشته باشد صفاتی چون خوش قلبی و سخاوت و مهربانی از اون برایم تداعی می شد... سال ها و سال ها گذشت، قامت رعنای حاج رضا گرچه خمیده تر شد و موهایش رنگ سپیدی گرفت، اما قلبش همچنان فراخ بود و مرامش سخاوت و بذل و بخشش، وقتی نام بیمارستان به میان آمد به سراغ استخاره نرفت، دلش مهربانتر از آن بود که بخواهد برای کمک به بیمارستان پای حساب و کتاب را به میان بیاورد، تبسمی کرد و با آن آرامش مثال زدنی اش، بخشی از اندوخته یک عمر کار و تلاش و زحمتش را به بیمارستان فاطمیه بادرود اهدا کرد؛ او بزرگی را در عمل هم معنا کرد و درس سخاوت و جوانمردی را مرور کرد، مشق خیراندیشی او ستودنی بود و قابل تحسین، کارهای خوب، قلب بزرگ می خواهد که حاج رضا آن را داشت... آرزوی سلامتی برای او و همه خیرینی که سخاوتمندانه در این راه می گذراند، سایه تان مستدام ... پ . ن: حاج رضا شریفیان روز گذشته یک زمین مسکونی به ارزش ۱ میلیارد تومان به بیمارستان فاطمیه بادرود اهدا نمودند ✔️بادرودخبر همیشه باخبر 🆔 @BadroodKhabar