نحوه شهادت. شهید روزیطلب🥀 🍃بعد از ظهر روز ۲۲ محرّم‌ ۱۳۶۱ است‌ در اطراف‌ پاسگاه‌ شرهانی‌ او را دیدم‌ مثل‌ غریبه‌ها می‌نمود او که‌ می‌گفت‌ و می‌خندید؛ امّا معلوم‌ بود که‌ او در میان‌ جمع‌ و دلش‌ جای‌ دیگر است‌. 🍃مأمور حمل‌ مهمّات‌ شده‌ بود. برای‌ همه ما که‌ با وی‌ آشنایی‌ داشتیم‌ واضح‌ است‌ که‌ با روح‌ لطیف‌، دل‌ پُرشور و سر پرعشق‌ او حمل‌ مهمات‌ چندان‌ سازگار نبود. آری‌، حبیب‌ که‌ ساعت‌ها می‌نشست‌ و با عشق‌ طلوع‌ و غروب‌ خورشید را تماشا می‌کرد، همان‌ حبیب‌ که‌ شبانه‌ روزش‌ را با قرآن‌ مأنوس‌ بود، همان‌ حبیب‌ که‌ شب‌هایش‌ را با صحیفه‌ سجّادیه‌ می‌گذراند و روزهایش‌ را با حافظ‌، اینک‌ یک‌ نظامی‌تمام‌ عیار شده‌ بود. 🍃هیچ‌ فکر نمی‌کردم‌ که‌ حبیب‌ عاشق‌ بتواند تا این‌ حد غضبناک‌ شود. مصداق‌ کامل‌ « أَشِدَّاءُ عَلَى الْکفَّارِ رُحَماءُ بَینَهُم» شده‌ بود. در آن‌ شب، هوا سرد و ناگهان‌ باران‌ شدیدی‌ شروع‌ به‌ باریدن‌ کرد. حبیب‌ گفت‌: «زود پتو را بردار تا زیر ماشین‌ برویم‌.» با خنده‌ی مخصوص‌ خودش‌ گفت‌: «چقدر خدا به‌ ما نعمت‌ داده‌ است‌، دیگر در زندگی‌ هیچ‌گاه‌ ممکن‌ نیست‌ که‌ این‌ همه‌ نعمت‌ گیرمان‌ بیاید. در جبهه‌ که‌ هستیم‌ خمپاره‌ که‌ می‌آید، هوا که‌ سرد است‌، باران‌ هم‌ که‌ می‌بارد، دیگر چه‌ می‌خواهیم‌؟ بعد هم‌ لبخندی‌ زد که‌ از وضعیت‌ موجود زیاد دلخور نباشم‌.» امّا این‌ یکی‌ شوخی‌ یا تعارف‌ نبود. حبیب‌ واقعاً خود را غرق‌ در نعمت‌ می‌دید. https://eitaa.com/joinchat/2492203295C6bf98f8f49