نذر کــرد ا گــر اســباب خانــه دار شــدنش فراهــم شــود، پانصد تومــان بدهــد آقــای صمصــام. فــردای آن روز پســرعمویش هفتاد هزار تومــان آورد و گفــت: مــا ایــن پول را اســتفاده نداشــتیم، شــما بگیریــد وبرای برگرداندنش هم عجله نکنید. خانە خوبی خرید و چند روز بعد برای تمیز کردن خانه، با زن و بچهاش به آنجا رفت. هنوز دست به کار نشده بودند که در خانه زده شد. در را باز کرد. جناب صمصام سوار براسب جلوی در بود. - پانصد تومان امام زمان را بده که حسابی سرم شلوغ است و باید چند جای دیگر سربزنم. هــم ازصراحت آقــای صمصام خنــده اش گرفته بود، هــم مهبوت رقم دقیــق نذرش بود. ســید که دید مــرد از جا تکان نمیخــورد،ادامه داد: یالله، زودباش نذرت را بیاور وگرنه به اسبم میگویم گازت بگیرد. ُبا این شوخی کمی از بهت خارج شد. سرباز ولایت حاج باقر باقرزاده @bagherzadeh