شاهد|مصطفی باقرزاده‌
پنآه...💚 . @bagherzadeh91
. ‌توی لغت‌نامه‌ها «غریب» را دورافتاده از وطن معنا کرده‌اند. ماها، با همه‌ی ادعاهایمان، اصل اصلش این بود که غریب بودیم؛ دورافتاده از خودمان، دورافتاده از آدم بودن، دورافتاده از خدا... ما غریب‌ها، یواشکی، پشت خروار خروار ادعایمان که گوش فلک را کر می‌کرد،‌ خودمان خبر داشتیم که چقدر بی‌کسیم. «بی‌کس»؛ معنای دیگرِ غریب توی لغت‌نامه‌ها... بی‌کسی هم که خب... بد دردی‌ست. دل آدم را می‌کند عینهو اسفند روی آتش. همین‌جور هی آدم غصه‌اش می‌گیرد. هی هیچی بهش مزه نمی‌دهد. ما یک‌روز لای غصه‌ها و بی‌کسی‌هایمان یک جای تازه پیدا کردیم. تازه که می‌گویم نه که نوساز بود یا در شهر و کشوری جدید بود ها، نه! اصلش‌ ما یک‌جور تازه‌ای آن جای همیشگی را نگاه کردیم. انگار که دو تا چشم‌هایمان را شسته‌باشیم یا چه می‌دانم، عینک‌مان را پاک کرده‌باشیم. آن جای همیشگی که از بچگی باهاش عشق کرده‌بودیم را یک‌جور دیگر نگاه کردیم، فکر صاحب آن خانه افتاد توی سرمان و بیرون هم نرفت، و تازه فهمیدیم اَی دل غافل! دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم! بعدش همین‌جور که هی چشم‌مان پر می‌شد آمدیم و دودستی خودمان و عزیزهایمان و قضا و قدرمان و دین و دنیا و آخرت‌مان را سپردیم و گفتیم تصدقت! ما بلد نیستیم، ما اصلش چیزی نیستیم که بخواهیم چیزی بلد باشیم یا کاری بکنیم یا به دردی بخوریم. شما که آقایی، شما که بامعرفتی، خودت عهده‌دار ما شو. ما پناه آورده‌ایم به شما، به هر جا که اسم شما رویش بود پناهنده شده‌ایم، دل‌مان به شما خوش است فقط... خودت کس و کار ما شو، ما را از غربت در بیاور سلطان... وطن خود شمایی، ما را پیش خودت پناهنده‌ی خودت نگه‌دار! @bagherzadeh91