شيعه از مشرکين از قلم اعلي در صحيفه حمرا مذکور و مسطور»و ديدار با مشرکان را حرام مي‌شمرد: «إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکين و المنافقين.»(۱۲) وي خود را حق مسلم دانسته و ديگران را باطل، از اين‌رو بهائيان را نه تنها از معاشرت با غيرهمکيشان خود باز داشته، بلکه دستور مي‌دهد که مي‌بايست نسبت خانوادگي خود با غير بهائيان را نيز قطع کنند: «انا قطعنا حبل النسبه من کل ذي نسبه الا لمن آمن بالله و اعرض عن المشرکين ان يا عبادي لو يسمع احد منکم بان اعرض اخوه او اخته عن الله ينبغي له بأن يعرض عنه و يقبل الي محبوب المخلصين.»(۱۳) بر اين اساس است که آورده‌اند: «مراد معاشرت با نفوسي است که از آنها مضرّت حاصل نشود.»(۱۴) او مخالفان و رانده‌شدگان از بهائيت را انفس خبيثه و بادهاي عقيمه مي‌نامد که مسموم کننده هستند و مي‌بايست از آنان دوري کرد: «هر مالک بستاني شجره يابسه را در بستان باقي نگذارد و البته او را قطع نموده به نار افکند چه که حطب يابس درخور و لايق نار است؛ پس اي اهل رضوان من، خود را از سموم انفس خبيثه و ارياح عقيمه که معاشرت با مشرکين و غافلين است، حفظ نمائيد.»(۱۵) او در لوح ديگري آورده است: «بايد از معرضين در کل شئون اعراض نمائيم و در آني مؤانست و مجالست را جائز نداريم که قسم به خدا که انفس خبيثه انفس طيبه را مي‌گدازد؛ چنانکه نار حطب يابسه را و حر ثلج بارده را.»(۱۶) او درباره مخالفان خود و نوشته‌هايش مي‌نويسد: «لا تعاشروا مع الذين هم کفروا بالله و آياته ثم اجتنبوا عن مثل هولاء».(۱۷) همچنين درباره دوري از دشمنانش مي‌افزايد: «اياک ان لا تنس ذکري و لاتستأنس باعدائي لأن الشيطان يذهب عن قلب الانسان نفحات الرحمن.»(۱۸) او در لوح ديگري مخالفان خود را خبيث خوانده و درباره عدم معاشرت با آنان مي‌نويسد: «بر هر نفسي لازم است که از انفس خبيثه مشرکه اجتناب نمايند.»(۱۹) وي حتي از انسان خواندن مخالفان خود نيز نهي مي‌کند: «اليوم هر نفسي بر احدي از معرضين من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانيت نمايد، از جميع فيوضات رحماني محروم است، تا چه رسد که بخواهد از براي آن نفوس اثبات رتبه و مقام نمايد.»(۲۰) ب. عباس افندي در سخني نژادپرستان، آفريقائيان را وحشي، بي‌عقل و دانش و غير متمدن مي‌خواند: «اهالي مملکتي نظير افريقا جميع مانند وحوش ضاريه و حيوانات برّيّه بي‌عقل و دانشند و کلّ متوحّش. يک نفس دانا و متمدّن در ما بين آنان موجود نه.»(۲۱) وي در توهين ديگري به سياه‌پوستان مي‌نويسد: «اقوام متوحّشه به هيچ وجه از حيوان امتيازي ندارند؛ مثلاً چه فرق است ميان سياهان افريک و سياهان امريک؟! اينها خلق الله البقر علي صورة البشرند. آنان متمدن و با هوش».(۲۲) او در جاي ديگري به تحقير ترک‌ها و آذري‌زبانان مي‌پردازد: «جمال پاشا … چون به عكا رسيد و ملاقات مرا خواست بر الاغ سوار شده به قصد خانه‌اش رفتم. همين كه مرا ديد، استقبال كرد و مرا به كنارش نشاند و بي‌مقدمه چنين گفت: تو از مفسدين در ديني و به همين جهت دولت ايران تو را در اينجا تبعيد نمود. … انديشيدم كه ترك است و بايد جوابي مضحك و مسكت داد.»(۲۳) سخن از معاشرت آزاد (با غير همکيشان و مخالفان اعتقادي)، تنها در خطاب‌هاي به غير بهائيان است؛ از اين‌رو بهائيان از معاشرت با طردشدگان، مخالفان و غير بهائياني منع شده‌اند که اميدي به بهائي شدنشان نيست. سه جلد کتاب خطابات عباس افندي دليل اين سخن است که در سفر به آمريکا و اروپا و … بيان شده است، از اين‌رو بايد بررسي کرد که اگر آنگونه که ايشان در خطابات خود مي‌گويد، دين و آيين و باور ملاک نيست، چرا غير بهائيان يا طردشدگانِ از بهائيت مشرک خوانده شده و بهائيان از معاشرت با آنان منع شده‌اند؛ براي نمونه، او درباره نهي از معاشرت با غير بهائيان مي‌نويسد: «باب پنجم، نهي از معاشرت با مشرکين. در لوح ام عطار از قلم جمال مختار نازل قوله تعالي: لا تعاشري مع المشرکات کذلک يأمرک منزل الآيات»؛(۲۴) اگر عباس افندي مي‌گويد: «مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قيامت مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آن‌ها قرار نداده»،(۲۵) حق ندارد باور ديگران را قضاوت کند و غير بهائيان يا مخالفان خود را مشرک يا مشرکات و … بخواند؛ بنابراين هنگامي‌که مي‌گويد: «بايد از معرضين در کلي شئون اعراض نمايي و در آني مؤانست و مجالست جايز نداني.»(۲۶) دستوري خلاف خطابه نخست خود داده است و اين دليل روشني هم بر تناقض‌يي او، هم فريب ديگران براي جذبشان به بهائيت است، زيرا سخن نخست خطاب به غير بهائيان (مسيحيان، يهوديان و … در آمريکا و اروپا و …) است و سخن دوم خطاب به بهائيان؛ در اولي از معاشرت آزاد با همگان مي‌گويد تا جذب کند؛ در دومي از عدم معاشرت مي‌گويد که مبادا بهائيان کلام ديگران را بشنوند، از بطلان شعارهاي بهائيت و حقانيت تعاليم ديگران آگاه شوند و از بهائيت بازگردند.