#قدسیه
🌸🍃🍃🍃 پارت ۸۸
تا از در بیرون اومدیم عشرت گفت الهی که سر دوتا دختراش بیاد خیر ندیده مگه میشه یکی بچه نیاره و زود برن براش زن بگیرن .من گفتم انشاالله خدا بهش بچه میده ،گفت خوبه حالا پُز نده که ها ! یعنی من بچه دارم .من هیچی نگفتم بهتر دیدم که ساکت باشم و بگذارم هرجوابی رو خدا بهش بده
بخونه برگشتیم کلحسین سر کارش نرفته بود تا از عفت خبر بگی تا وارد حیاط شدیم کلحسین گفت عشرت چه خبر بود ؟ عفت خوب بود ؟میخوان سرش هوو بیارن ؟
گفت غلط میکنن خودم بک تنه پدرشون رو در میارم
یادش رفت که داشت زار زار گریه میکرد رضا نگاهی بمن انداخت گفت چی شد قدسی ؟ عفت در چه حال بود ؟ گفتم هبچی شمسی میگفت اگر عفت بچه دار نشه باید خودش بره برای اصغر زن بگیره ،عشرت نگاه با خشمی بهم انداخت و گفت ببند دهنت رو اون یه غلطی کرد تو چرا حرف میزنی رضا با ناراحتی گفت مادر مگه قدسی چی گفت ؟ شما زود عصبانی شدی ؟
عشرت گفت نه بابا میخواستی یه چیزی هم بهم بگه ؟رضا جوابشو نداد بلاخره مردها سر کار رفتن و منهم به اتاقم رفتم وقتی وارد اتاق نسبتاً کوچیکمون شدم یک کم عمیق به رضا فکر کردم گفتم آیا تو این چند سال من از رضا بدی دیدم ؟ چرا بخاطر عشقی که برای من مرده من شوهرم رو نمیبینم ؟اصلا گیرم که محسن آدم خوب ! مگر اون دیگه بدرد من میخوره ؟ حواسمو جمع کردم بخودم گفتم تا حالا بمن از گل خوشتر نگفته فقط عیبش احترام زیادی بود که از خانواده میگرفت همونطور که احترام منم داشت .بلند شدم یک کم تو آینه بخودم نگاه کردم اصلا شکل یک تازه عروس نبودم انگاراز همه چی بریده بودم دیگه میخواستم به زندگیم دل بدم و هرکاری بکنم تا به زندگیم دلگرم بشم .
چهار ماه گذشت خوب یا بد اما گذشت من دیگه با رضا مثل قبل نبودم نه خیلی وابسته ! اما سرد هم نبودم .کم کم به عروسی حسن نزدیک میشدیم اتاق بغلی منو برای طلعت آماده میکردن دختر لوسی که فقط بلد بود زبونبازی کنه ! صغری بیگم همیشه در کنارم بود کمکم میکرد برای عروسی هممون لباس دوختیم هوا گرم شده بود و قراربود عروسی طلعت وحسن در یکی از باغهای پدر زنش باشه ،شمسی اجازه اومدن عفت به عروسی رو داده بود بیچاره عفت نحیف و لاغر شده بود اما فرصتش برای بار داری کم کم تمام شده بود باید بفکر خواستگاری رفتن می افتاد شمسی بهش گفته بود برو و تو عروسی برادرت برای شوهرت یه دختر خوشگل انتخاب کن ،اما کی طاقت اینکار رو داشت اینم بگم عشرت خیلی عفت رو دکتر برد اما بیفایده بود و نتیجه نداشت .من تو عروسی میخواستم خودمو شاد و خوشحال نشون بدم تا جاریم طلعت فکر نکنه من حسودم اما از بخت بدم
ادامه دارد...
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯