🌿
دوست داشت قطعه ۲۶ دفن شود🌿
🎙️جلال خوب خوب میشود و دیگر درد نمیکشد. دردهای جلال که تمام میشود دردهای خانواده آغاز میشود. خبر خیلی زود میپیچد. خواهر شهید میگوید:«روزهای آخر صبحها از خواب میپریدم و رو پدرم میگفتم از جلال خبر داری؟💔 به دوستانم نگفتهبودم برادرم مجروح است. روزهای آخر دیگر نتوانستم تحمل کنم. به همه گفتم برایش دعا کنند. یکی از بچههای خبرگزاری دانشگاه برای آنکه حالم عوض شود برای تهیه گزارش مرا به یک همایش میفرستد. قبل از اینکه موبایلم را روی حالت پرواز بگذارم، یکی از دوستانم میگوید: حالت خوبه⁉️ همه جا عکس برادرت را گذاشتهاند. موبایلم را چک میکنم. تمام شد. جلال شهید شد. دیگر نمیتوانستم خودم را جمعو جور کنم!»🥀
همسرشهید ادامه میدهد:« روز شهادت دخترم به یکباره از خواب بیدار میشود. رو به من میکند و میگوید: مامان بابا رفته پیش خدا؟🕊️ هاج و واج میمانم. با برادر شوهرم که تماس میگیرم. گریه میکند. میفهمم جلال شهید شدهاست. جلال رفت. وصیت کرده بود دورتادور مقبره شهدای شهرک پیکرش را طواف دهند. همینطور هم شد. آخر هم او را قطعه ۲۶ دفن کردند. همانجایی که دوست داشت.🥺روزهای آخر یکبار باهم به گلزار شهدا رفتیم. رو به شهید حسن نجاری میگفت نجاری چقدر جایت خوب است. هم نبش هستی! هم قطعه ۲۶ ،هم نزدیک شهید پلارک. آخر هم خودش با یک فاصله همانجا دفن شد. همان جایی که خودش دوست داشت.»🖇️
☁️⃟🕊️¦⇢
https://eitaa.com/BandeParvaz