🔵 خانمی هست بنام *"صدیقه صارمی"*، اهل تبریز، در دوران دفاع مقدس در مناطق جنگی مشغول خدمت به رزمندگان و مجروحان بوده است.
خاطرات این بانوی پر افتخار در کتابی تحت عنوان *"دختر تبریز"* چاپ شده است
در صفحه 101 خاطره ای نقل می کند خیلی شنیدنی برای این روزهای جامعه ما
✍️ می گوید:
حدودا 12 آذر سال 62 دزفول بودم در بیمارستان افشار . موشکی به یکی ازمناطق پرجمعیت شهر اصابت کرد. برای امداد رفتیم به محل.
در حین گشتن، زیر پایم خالی شد و احساس کردم کسی زیر آوار است. نشستم و کمی دقت کردم . دو تا پا دیدم. سریع بقیه را خبر کردم و آمدند کمک. دختری بود حدودا 16 ساله. با پوشش کامل، حتی روسری هم سرش بود. او را نجات دادیم و به بیمارستان بردیم چون چند جای پایش شکسته بود.
تمامی اعضای خانواده اش (پدر و مادر و برادر وخواهرهایش) شهید شده بودند.
بعد از چند روز بستری که حالش کمی بهتر شده بود. یک بار مرا خواست.
رفتم بالای سرش . گفتم کاری داری؟
گفت: خانم شنیدم تو مرا از زیر آوار پیدا کردی؟
گفتم: بله
گفت: یک سوالی از شما بپرسم راستش را می گویی؟
(با خودم گفتم حتما می خواهد از سرنوشت پدر و مادر و اعضای خانواده اش بپرسد. باخودم گفتم اگر پرسید می گویم آنها نیز زخمی شده اند و بستری هستند.)
گفتم: اگر جواب سوالت را بدانم حتما .
گفت: (خواهشا خوب دقت کنید. دختری 16 ساله همه اعضای خانواده اش شهید شده اند و از آنها بی خبر است و خودش مجروح است در بیمارستان و... خلاصه اوضاع روحی و روانی و جمسی همه علی الظاهر نا مطلوب):
گفت:
وقتی داشتید مرا از زیر آوار در می آوردید، *دست نامحرم که به من نخورد*⁉️
*دست نامحرم که به من نخورد*
*دست نامحرم که به من نخورد*
...
همین...
*قهرمان عفاف*❗️ از دور به تو سلام درهر کجا که هستی.
💠💠💠💠💠💠💠
شما هم با ارسال این پیام در گروههای مختلف *وظیفه جهاد تبیین* خود را به انجام رسانید.
https://chat.whatsapp.com/CtEAIF3dzGd8AGQYPZnkx8
💠💠💠💠💠💠💠