🔻از تحقیر تبلیغ تا استحالۀ فرهنگی
🖊 مهدی جمشیدی
۱. تأکید اخیر رهبر انقلاب بر امر «تبلیغ»، حاکی از این واقعیت است که نیروهای فکری و معرفتی، بیش از آنکه «عرصۀ عمومی» را دریابند و در پی «ذهنیتپردازی اجتماعی» باشند، درگیر مطالعات تخصصی و فنی شدهاند و جامعه را تا حد زیادی به حال حویش رها کردهاند. به بیان دیگر، علم و مقامات معطوف به آن، به هدف اصالی و و نهایی تبدیل شده و جامعه به فراموشی سپرده شده است. در نظام ذهنیِ بسیاری از کنشگران معرفتی، چه در حوزه و چه در دانشگاه، علم به یک امر خودبسنده و قائم به ذات تبدیل شده است که پرسش دربارۀ نتایج عینی و بیرونی آن، به حاشیه رفته است. در حقیقت، مراکز معرفتی به جای آنکه به مسألههای اجتماعی و بیرونی بپردازند، مسألههای خویش را بر صدر نشاندهاند و علایق انتزاعی و سلایق نظریِ خود را ترجیح دادهاند. البته روشن است که باید پارهای از مطالعات، جنبههای بنیادی داشته باشند و نباید به طور مطلق، به بنیانآفرینی و مبادیپردازی بیاعتنا بود، اما وضع کنونی به صورتی رقم خورده است که تعادل از دست رفته است. بدین جهت است که امر تبلیغ، تنازل کرده و منزلت فروتر و دوّمی یافته است.
۲. جامعه به «نیروهای فکریِ پیشران» نیاز دارد و همواره باید کسانی باشند که دستِ ذهن جامعه را بگیرند و اسباب هدایت آن را فراهم کنند. در غیر این صورت، نیروهای رقیب یا معارض، میدانداری خواهند کرد و در همین امتداد، ذهنیت جامعه تغییر خواهد کرد. اندیشۀ مردم در اختیار همین نیروهای پیشران است و آنها میتوانند به افکار عمومی، جهت بدهند و به نظام ارزشها تداوم ببخشند. ازاینرو، چنانچه اهمال شود و نیروهای فکری به گونهای ناموزن و افراطی، علم را بر فرهنگ ترجیح بدهند و علم را نیز بر تأملات خودبسنده و منقطع از وضع تاریخی و تمدنی حمل کنند، جامعه در اختیار «دیگریهای معرفتی و فرهنگی» قرار خواهد گرفت و از خود و اصالتهای هویتیاش، بیگانه خواهد شد. این حالت در هنگامی رخ میدهد که نیروهای فکری، عرصۀ فرهنگ عمومی و ذهنیت اجتماعی را سبک و سخیف انگاشته و سرگرم مطالعات عالی و فاخر گشتهاند و سخنی برای مردم ندارند.
۳. حاصل نهایی اینچنین وضعی «استحالۀ فرهنگی» است. استحالۀ فرهنگی به این معنی است که جامعه دچار جابجایی «ارزشها» و «ضدارزشها» میشود و به غیرخود و ناخود تبدیل میگردد. در مرحلههای آغازین، رگههای از شکاف و گسست نمایان میشوند که شاید بیشتر جنبۀ عینی و رفتاری دارند، اما بهتدریج، زاویهها و فاصلهها به لایۀ اعتقادی و بینشی نیز راه مییابد و فرد از نظر فرهنگی و معنایی، دچار استحاله میشود. چنین جامعهای که گرفتار سقوط فرهنگی شده، کار بهسامانکردنش بسیار دشوار و دیریاب است. مرحلۀ استحالۀ فرهنگی، مرحلهای است که در آن، جامعه در جبهۀ مقابل قرار گرفته و دیگر تابع و هوادار ارزشها نیست، بلکه ارزشهای پیشین را ضدارزش قلمداد میکند. روشن است که بازگرداندن اینچنین جامعهای به وضع نخست، محتاج مقدّمات و زمینههای فراوانی است. از طرف دیگر، تا روند استحاله به نقطههای پایانی نرسد، بسیاری از آن مطلع نخواهند شد و وضع، حملبرصحت میشود و انحرافها و لغزشها، موردی و محدود انگاشته میشود. آنگاه نیز که کار به لایۀ قطعیّت رسید، دیگر باید آن را تمامشده انگاشت و معطوف به این حالت منجمدشده و نهاییگشته، چارهاندیشی کرد.
۴. امر «تبلیغ»، حلقهای است که «علم» را به «فرهنگ» پیوند میدهد و «عالم» را در کنار «مردم» مینشاند و «مراکز معرفتی» را با «مسألههای جامعه»، دستبهگریبان میکند. تبلیغ، همانند «نقطۀ تماس» عمل میکند و نیروهای معرفتی را از جهان ذهنیِ پیشساخته و انتزاعیشان خارج میسازد و تعهدِ ایجاد تغییر در واقعیت عینی و بیرونی را در دل و جان آنها بیدار میگرداند. «مسألهها» در میدان بیرونی و عرصۀ عمومی متولد میشوند و «پاسخها» در مراکز معرفتی؛ حالآنکه در نگاه رایج، هم مسألهها و هم پاسخها متعلق به مراکز معرفتی هستند. در این تصویر، جامعه هیچ شأن و مکانتی ندارد و هرکه عالمتر باشد بیشتر و بیشتر از عرصۀ عمومی فاصله میگیرد و در دغدغههای علمی و ذهنی خویش فرو میرود. ازاینرو، عزلت نسبت به جامعه و نپرداختن به عینیّت و سطح واقعیت روزمرّه، به «فضیلت علمی» تبدیل میشود و حتی بهتدریج، تمام روح و شخصیت نیروهای معرفتی نیز از مردم و تعلقات اجتماعی، بیگانه میگردد و زبان مشترک و منطق واحد میان آنها و جامعه به زوال میرود. در اینجاست که نیروهای سخیف و بیمایه، جایگزین میشوند و کسانی بهعنوان سلبریتی، پرچم جهتدهی به افکار عمومی را در دست میگیرند.
🖇 منتشرشده در:
http://iict.ac.ir/esthale
🦋 به
#بانوی_آب بپیوندید:
https://eitaa.com/banooyeab