او مرام علی را داشت
پاییز بود ولی هوا بسیار گرم
از آن گرما هایی که ما همیشه
به بودنش عادت داریم
گفتند امروز صبح ایشان آمده است
یکی از دوستان تماس گرفت که چرا من با او به استقبال مردمی نرفته ام
با اینکه بیمار بودم ولی از شوق دیدار با ایشان پیگیر مکان برگزاری دیدار مردمی شدم
در شهر حال و هوای خاصی بود
تقریبا نیم ساعت در راه بودم تا به استانداری
رسیدم
مردم زیادی درب آنجا منتظر دیدار بودند
یکی نامه های مردمی جمع میکرد
و دیگری از مشکلاتش میگفت که برای رفع
آنها آمده بود
ایام کرونایی بود و ماندن در هوای گرم با ماسک هم طاقت فرسا
با یکی از بزرگواران تماس گرفتم که دو ساعت
گذشته ولی هنوز خبری نیست
گفتند به سالن بزرگ شهر رفته اند
سریع سوار تاکسی شدم و به آنجا رفتم
مردم زیادی جمع بودند
ولی خبری نبود
خیلی ناراحت شدم که ایشان را از نزدیک
نتوانسته ام ببینم
با برادر کوچکترم کنار ساحل نشستیم
تا ببنیم خبری میشود یا نه ؟
بعد از چند ساعت ایشان همراه با ماشین های اسکورت
تشریف آوردند
از شدت شوق اشک میریختم و نمیگذاشتند
از قسمتی جلوتر برویم
یکدفعه یکی از ماموران با خانمی بحثشان شد
و ایشان موقع پیاده شدن گفتند
با مردم کاری نداشته باشید آنها روی چشم من جا دارند
ما مهمان آنها هستیم
همان لحظه بود که شجاعت پیدا کردم
و بلند گفتم آقای رئیسی من چند ساعت است
در گرما به شوق دیدار شما آمده ام ولی
اجازه نمیدهند جلوتر بیاییم
ایشان گفتند خدا حفظت کند دخترم و رفتند
وقتی ایشان رفتند ناراحت شدم
وقتی قصد داشتم به خانه برگردم
دیدم معاون آن سید بزرگوار صدایم میزند
و بعد که رفتم نزدیکتر
گفتند
آقای رئیسی فرمودند هر مشکلی دارید بگویید
تا به شما نامه ای بدهم که استاندار حل کند
گفتم فقط به سید بگویید
دختر نوجوان چهارده ساله ای که به دیدار شما آمده بود
به آنچه میخواست رسید ....
#شهادت سید ابراهیم رئیسی
#خاطره سفر اول به بوشهر