هدایت شده از بانوی مجاهد
توی مغازه نشسته بودم که یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: " شنیدی هلیکوپتر رئیسی سقوط کرده" " زنده موندن؟" "اصلا هنوز پیداشون نکردن، معلوم نیست کجا سقوط کردن" تلفن را قطع کردم و همه فکر و ذکرم شد خانواده‌شان. چه می‌کشند در این بی‌خبری؟ تا شب اخبار را از اینستاگرام پیگیری می‌کردم. صبح شد و هنوز خبری نبود. باید می‌رفتم مغازه. سرم خلوت بود. نشستم تا اخبار را پیگیری کنم. همه پست و استوری‌ها خبر شهادت بود. خیلی ناراحت شدم. دلم به حال خانواده‌هایشان میسوخت. یاد روزهایی افتادم که بچه‌هایم پدرشان را از دست دادند. چه روزهای سختی گذراندیم. مشکلات مستاجری و مسائل اقتصادی هم هر روز داغمان را تازه می‌کرد. دلمان به کمک‌های دولت، خوش بود. همین تازگی وام گرفتم و مغازه سبزی فروشی زدم. سبد کالا هم که داشتیم و روزگارمان راحت‌تر از قبل می‌گذشت. وظیفه‍‌‌شناسی و مسئولیت‌پذیری‌ آقای رئیسی که دیگر اعیان و آشکار بود. اما گذشته از این مسائل، ناراحتی من فقط برای این چیزها نبود. بالاخره ما همه انسان هستیم و هم‌نوع. اگر عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار. شاید گاهی، کم و کاستی هم، می‌دیدیم اما خب ایرادی به رئیس جمهور نمی‌گرفتیم. مگر یک تنه چقدر می‌شود کار انجام داد؟ آن‌ها که رفتند و عاقبتشان بخیر شد. اما من برای ایرانم برای آینده بچه‌های یتیمم باید رای بدهم. من می‌گویم هنوز هم هستند کسانی که مثل او باشندو قلبشان برای ایران بتپد. ✍ فروشنده کلبه سبزیجات 🆔 @hoseiniyehonar_arak 🆔️ @revayate_kefayat