#داستان_یک_مادر
4⃣قسمت چهارم:
خاطرات را جواد و صادق کاشی اینگونه ادامه میدهند:
«همه نوارهای سخنرانی آقا در نجف بعد از تکثیر و پلمب شدن در جعبهها در مغازه پدرم به امانت گذاشته میشد و از آنجا که در آن مغازه محصولات غذایی بسیاری نگهداری میشد توجه کسی به کارتن نوارهای سخنرانی جلب نمیشد.
هر چند هر سال که از زندگی امام در نجف میگذشت رژیم بعث متوجه نفوذ امام خمینی(ره) در عراق میشد و به پدرم که علیه بعثیها فعالیت میکرد حساسیت بیشتری پیدا میکرد، اما او کارش را خیلی خوب بلد بود.
من هم که آن سالها وردست پدرم بود کمکم با اندیشهها و افکار انقلابی امام(ره) آشنا شدم.
سفیران انقلاب اسلامی قبل از سفر پیش پدر میآمدند، نوارهای سخنرانی آقا را از مغازه ما میگرفتند و با خود به ایران یا کویت و عمان و لبنان میبردند. حاج عبد امانتدار امام خمینی(ره) در نجف بود.»
جواد کاشی گاهی از کاظم و عباس میگوید وگاهی از محمدرضا، باقر، رسول و علی. اما داستان زندگی این 7 برادر و سرنوشتشان شباهت عجیبی به هم دارد. فعالیتهای 7 برادر علیه رژیم بعث یک طرف و توزیع و پخش سخنرانیهای امام خمینی(ره) از طرف دیگر همه دست به دست هم داد و آنها را پله پله به شهادت نزدیکتر کرد.
پدرشان، حاج عبد هم از این رقابت بیبدیل در راه حق جا نماند. در مبارزه معلم پسرهایش بود و شاید به همین دلیل بود که صدام در مدت چند سال یک به یک همه آنها را به شهادت رساند و تلختر از همه آنکه از 8 شهید خانواده کاشی تنها پیکر 2 شهید به دست خانوادهاش رسید تا حداقل قبری باشد که فاتحه خوانش شوند.
کمر عصمت خانم، مادر شهیدان کاشی زیر بار غم خم شد اما مثل یک کوه استوار خم به ابروی خودش نمیآورد و شاید اصلاً نمیدانست برای کدامشان گریه کند...
ادامه دارد...
💧به بانوی آب بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e