دیشب افطار رو کنار یکی از کوره‌های آجرپزی اطراف تهران بودیم. حدود ۲۰ خانواده که هر کدوم سه، چهار تا بچه داشتند. اولش اولین و آخرین واژه‌ای بود که توی ذهن‌هامون میومد و می‌رفت. یه لحظه تصویرشو تو ذهناتون بسازید؛ خانه‌هایِ کاه‌گلی، تک‌اتاقه، ردیف به ردیف کنار هم دیگه، یک توالت و حمام برای چهل، پنجاه نفر، نبود امکانات اولیه‌ای مثل گاز و یخچال، یه پارچه بلند به جای درب اتاق ... با همه‌ی این اوصاف زندگی یه جور خاصی اونجا جریان داشت، عین دهه‌ی شصت و هفتاد. آدم‌های باصفا و بی‌ریا و بچه‌هایی شاداب، با لپ‌های سرخِ سرخ که به تمام معنا کودکی می‌کردند، بدون دستکاری!! چرا اینجوریه؟! @banooyeab