دلم اصلا واست نمیگیره حمیدرضا...
و البته شما باور نکن!
میگم داداش حالا دیگه شهید شدی؛ خوشبحالت؛
مأموریتات تموم شده؛
مسئولیتات تموم شده؛
با بهترین نمره قبول شدی؛
واسه همیشه خوشبخت شدی...
الان همهجا نوشتن «شهید حمیدرضا الداغی»
همه دارن ازت حرف میزنن...
تو هم که رفتی توی «یه کنج خلوت با خدا» همونجایی که آرزوت بود...
دیگه چی میخوای؟
خوشبحالت...
زندگی با عزت؛ مرگ با عزت...
یعنی همهچی تموم بودی دیگه تو!
یعنی خودِ خدا صدات زد و گفت «شما پاشو بیا بشین پیش خودم از این به بعد!»
چرا گریه میکنم؟
اشک شوقه داداش...
شوق اینکه خدا واسه خودش خواست تو رو...
شخصا خریدت...
خیلی هم خوب خریدت...
میدونم داری واسه اونایی که بهت گفتن «نفله» هم دعا میکنی؛
میدونم که میدونی اونا نمیفهمن...
میدونم که میفهمی اونا چقدر بدبخت هستن...
میدونم که دلت امروز برای همه داره میسوزه...
میدونم که امروز دیگه درد همهی ما رو میدونی...
میتونم حدس بزنم که دلت نمیخواست تنها بری بهشت؛
میتونم حدس بزنم حتی قاتلهای خودت رو نجات دادی از «بیشتر گناه کردن!»
با شجاعتات بار گناهان قاتلهات رو هم سبکتر کردی تو!
شاید اگه هفتادسال عمر میکردن صدبرابر بیشتر گرفتار عذاب میشدن...
شاید اگه شجاعت تو نبود؛ حتی اونا هم بدبختتر بودن امروز...
برادر! شماها رو میشناسیم ما ایرانیا...
چندصدهزار از شماها بین ما زندگی کردن و خدا یکی یکی خریدشون...
ما میدونیم قصه شما چیه
ما میدونیم که الان توی قرارگاه حاج قاسم کار جدیدت رو شروع کردی؛
و تا قیام قائم دلنگران ما میمونی...
میدونیم که شماها اونقدر از ماها نجات میدین که بهشت یه روز پُر میشه از ایرانی!
پر میشه از کسایی که همهچیزشون رو مدیون شهدا هستن؛
از عاشقای سیدالشهداء؛
از غیرتیا... از خانوادهدارا...
از زحمتکشا...
پر از آدمحسابیایی که زندگیشون سخته ولی خیلی معنا داره!
میدونی چیه؟
قهرمان من تویی!
خود خودت!
به اینکه چند روزه با تو آشنا شدم افتخار میکنم
افتخار میکنم که همزمان با تو زندگی کردم
افتخار میکنم که خدا بهم اجازه داد برای تو بنویسم...
از کاری که کردی خیلی خوشحالم حمیدرضا!
خیلی...
لطفا اینو شاهد باش!
پیش خدا لطفا شهادت بده که خیلی حال کردم با شجاعتت...
خیلی حال کردم با غیرتات...
خیلی مرد بودی بنظرم...
لطفا شهیدی کن و شاهد باش:
ما به تو لایک دادیم؛
ما همهی لایکهامون رو به تو دادیم...
✍️محمد_حسین
@banooyetamadonsaz