لیلی‌بانو 💝 درِ گوشی‌های زنونه
☔️☔️☔️ 🍂🍂 ❤️‍🩹 داستان واقعی #عشق_باران‌خورده‌ی_منصور_۱۲ یک ساعت طول کشید خودم را جمع و جور کنم. هو
☔️☔️☔️ 🍂🍂 ❤️‍🩹 داستان واقعی منصور هاج و واج نگاه می‌کرد. چشم‌هام خیس از اشک بود. منصور لب پایینی‌ش را گرفت تو دهان. به چشم‌های قهوه‌ایش نگاه کردم. پر از سوال بودند. اخم‌کرد. پلک‌ها را به هم فشار داد. رفت عقب‌. تکیه داد به ویترین لاک‌ها: بگو چی شده سمانه؟ حرف بزن. دستمال برداشتم. صورتم را خشک کردم: ما به هم نمی‌رسیم. برو راحتم بذار. گردن کج کرد. تو نگاهش تعجب و تحقیر نشست: به همین زودی وادادی؟ دست را مشت کرد: تو کم آوردی؟ دختر شمس‌علی‌خان رفعتی به همین زودی پس کشید؟ دست گذاشت به پیشانی. باز لب گزید. زل زد به چشم‌هام. طوری که مجبور شدم زمین را نگاه کنم. نفس بلندی کشید. از آن‌ها که ازش افسوس می‌ریزد: تو می‌خوای پا پس بکشی! صدایش را برد بالا: می‌تونی خودت‌و ببخشی؟ داری با خودت چیکار می‌کنی؟ با دلت! سمانه تو نمی‌تونی. منم مث تو. یه هفته‌م دووم نمیاری. بند کیفم را دور دست چرخاندم: دووم میارم. _چی؟ بلند بگو. پا شدم: برو پی کارت منصور. دیگه اینجا نیا. برگرد برو سراغ زندگی‌‌ت. ✍🏻 م_خلیلی کپی یا انتشار به هر شکل حرام🙏🏻 「‌‌‌‌𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈••••••••••••••••••••••• 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🌿💝@banovan_leyli