💠💠💠 💠💠 💠 📚آسایش جان جلد(۲)زینب کذّابه ادامه... 🔹متوکل رو به آن زن کرد و گفت:( با این پیشنهاد چه نظر داری)؟ گفت:( هرگز چنین مطلبی قابل قبول نیست. او می خواهد با این پیشنهاد مرا بکشد). 🔹حضرت فرمود:(امتحان کنید. اینجا جماعتی از فرزندان حضرت فاطمه هستند .هر کدام را که مایل هستید، بفرستید در میان درندگان تا مطلب روشن و معلوم گردد).در این حال همه ترسیدند و جرأت به این کار پیدا نکردند. بعضی از حضار گفتند: (شما به طور مسلّم فرزند حضرت فاطمه اید. بهتر آن است که خودتان را در معرض امتحان قرار دهید). 🔹حضرت بدون تأمل از جای خود حرکت کرد و به سمت مکان درندگان( بركة السباع) رفت. در این حال نردبانی نهادند و حضرت در میان درندگان در آمد و نشست. شیرها از روی خضوع و خشوع سر خود را جلوی آن حضرت بر زمین نهادند. آن حضرت دست بر سر ایشان کشید و امر کرد که کنار بروند. شیرها هم کنار رفتند و اطاعت کردند. وزیر متوکل از ترس این که مبادا مردم با دیدن این ماجرا و به طول انجامیدن آن، تحت تأثیر حضرت هادی علیه السلام قرار گیرند و اعتقادشان به حضرت بیشتر و زیادتر گردد، از متوکل خواست تا حضرت را بیرون آورد. 🔹متوکل هم از آن حضرت استدعا کرد که بیرون آید. حضرت از جای برخاست. همین که پا به نردبان گذاشت ،شیران دورش جمع شدند و خود را بر جامه اش مالیدند. پس اشاره کرد که برگردند. شیرها هم برگشتند. حضرت هادی علیه السلام پس از بازگشت به جمع حضار،از متوکل خواست تا آن زن را میان درندگان ببرند. در این حال زن از ادعای خود پشیمان شد و گفت: (فقر و احتیاج مرا به چنین عملی واداشته است). متوکل فرمان داد او را میان درندگان بیندازند، ولی مادر متوکل از او شفاعت کرد و آزاد شد. (۱۸) منابع: ۱۸.منتهی الامال،ج۲،در معجزات حضرت علی النقی۷،با تغیر عبارت- نقل از داستان زنان،ص ۱۱۹ 📜 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄