نویسنده کتاب «می شود بمانی؟» در صفحه نخست کتاب می گوید: اولین ملاقاتم با شهید فریدونی در دانشگاه امام حسـین(ع) بود. چهــرۀ صمیمی و خونگرمی داشــت. دلم می‌خواست بیشتر بشناسمش. اما این موقعیت جور نشد... ... وقتی وظیفۀ نگارش خاطرات او به من سپرده شد، با خودم گفتم سنگ تمام می‌گذارم برایش. وقتی شروع به نوشتن کردم، با هر جمله چهرۀ خندانش را به یاد می‌آوردم و به زندگی کوتاهش فکر می‌کردم که چقدر پر بار بوده و چه درس‌هایی در خود داشته. هر صفحه‌ای که می‌نوشتم، مهدی برایم زنده‌تر می‌شد. دلم می‌خواست من هم مثل او باشــم و همان راهی را بروم، که او رفته بود. وقتی کار نوشتن کتاب به نیمه رســید، دیگر محمد مهدی فریدونی دوست من شده بود ...در صفحه 20 این کتاب به نقل از خواهر شهید می خوانیم: پدرم جانشین فرماندۀ پایگاه بسیج بود. هر وقت به مسجد می‌رفت،د محمدمهدی را هم با خودش می‌برد و تشویقش می‌کرد تا در فعالیت‌های فرهنگی و دینی مسجد و پایگاه شرکت کند. مدت زیادی نگذشت تا خود محمدمهدی بشود پای ثابت مراسم‌ها و بعضا هستۀ اصلی فعالیت‌های مختلف مسجد. واجبات و ّ محرمات را می‌دانست و به آن‌ها پایبند بود. ریشۀ تفکر جهادی و انقلابی مهدی در مسجد شکل گرفت و اساس تصمیماتش در آینده شد. وقتی مسیر جهاد را انتخاب کرد، ذره‌ای شک در دل نداشت و می‌دانست از میان هزاران راه وصال، شهادت راه اوست.❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 💠امور_بانوان_مسجد_جامع_کیانمهر https://eitaa.com/banovanmjk._._