بیشتر وقت ها می آیم روستا ،
لحظاتی اینجا در برابر خونه قدیمی ها می نشینم
ذهنم می برم به اون قدیم قدیم،
چه هیاهو و برو بیایی و جمعیت اینجا بود
در ذهنم مرور می کنم خاطرات را
و تک تک اهالی خونه ها
برای آنهایی که فوت شده اند به اسم فاتحه می خونم
گهگاهی بین یادآوری خاطرات
لبخند روی لبم یک قطره اشکی از گوشه چشم می چکد
لبخند واشکم باهم قاطی می شوند🥹🥺
مخصوصا از بین این خونه ها مسجد روستا می بینم دلم می رود پیش بابام
سرفرصت از مسجد و بابام براتون می نویسم
یادکنیم همه درگذشتگان مخصوصا اهالی روستا با ذکر صلوات و فاتحه
اللهمصل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم