⚘وقتی بر اثر مجروحیت در بیمارستان بستری شده بود، رفتم کنارش و به او گفتم: «احمدً آخر به ما حلوا ندادی.» در جوابم گفت: «آن قدر می‌روم و می‌آیم که یک آدم حسابی بشم.» ⚘هم‌رزمانش تعریف می کردند: قبل از محرم، بیرق ها را می‌شست، تمیز می‌کرد، بعد پاهایش را روی سنگ های داغ می‌گذاشت و می‌گفت: «لذت می‌برم! می‌خواهم این عذاب را تحمل کنم تا بفهمم مسئولیت چیه، نمی‌توانم جواب خدا را بدهم اگر کوتاهی کنم، میخواهم بفهمم یک ذره از عذاب جهنم را!» ✍🏻راوی: خواهر شهید 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯