کتاب
#سه دقیقه در قیامت
#تجربه ای نزدیک به مرگ
قسمت سوم:: پایان عمل جراحی
پارت:: ششم
عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشکل مواجه شد.
پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند.
برداشتن غده همانطور که پیش بینی میشد با مشکل جدی همراه شد.
انها کار را ادامه دادند و در اخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.....
احساس کردم انها کار را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم.
ارام و سبک شدم.
چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.
یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم.
با خودم گفتم:خدا رو شکر. از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم.
چقدر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
برای یک لحظه، زمانی را دیدم که نوزاد و در اغوش مادر بودم!
از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدم، برای لحظاتی با تمام جزئیات در مقابل من قرار گرفت.
چقدر حس و حال شیرینی داشتم.
در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم!
در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا، با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.
او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود.
نمی دانم چرا انقدر او را دوست داشتم.
میخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
ادامه دارد....🖐🌹