تاوان عشقی قدیم است، این روزگاری که دارم در خون دل ریشه دارد، باغِ اناری که دارم شاید به سوی زمین است، چشمانِ ماهی که داری هر شب به لبخند ماه است، چشمان تاری که دارم لب‌تشنه‌ام در بیابان، در جستجوی تو حیران سوغاتِ راهِ کویر است، گرد و غباری که دارم با دستِ یاران خونی، تنهایی‌ام برملا شد آری به خاکم سپردند، ایل و تباری که دارم امروز اگر بازگردی، آیا مرا می‌شناسی؟ افسوس، نامی ندارد، سنگِ مزاری که دارم ✍ باران قلم 🌧 https://eitaa.com/joinchat/2705195117Cd4879425c9