مادر بزرگ وقتی اومد خسته بود چارقدشو دور سرش بسته بود صدای کفشش که اومد دویدم دور گلای دامنش پریدم بوسه زدم روی لپاش تموم شد خستگی هاش شاعر : محیا خانم شعر را حفظ کرده برای کانال ما ارسال کرده است. ممنونیم https://eitaa.com/baranmehrabani