#رمان های جذاب و واقعی📚
#دست_تقدیر۲ #قسمت_چهل_ششم🎬: محیا نمونه های بیماران را با ماده ای شیمیایی آرام آرام در هم آمیخت و
🎬: کیسان و صادق در هتلی که داخل ترکیه قرار داشت نشسته بودند و کیسان رو به صادق گفت: درسته ما طبق دستور کاووسی و دار و دسته اش ترکیه اومدیم، اما چرا هتلی را که اونها مشخص کرده بودند برای اقامت انتخاب نکردیم؟! صادق از جا بلند شد و کنار کیسان روی مبل دو نفره نشست و دستش را روی دست کیسان گذاشت و گفت: داداش گلم! قرار نیست ما طبق نقشه اونا پیش بریم و تعداد زیادی از کتاب های خطی که گنجینه ملت ما و یادگار گذشتگان و افتخار و قدمت تاریخ ما محسوب می شوند را دو دستی تقدیم صهیونیست های خونخوار کنیم. ما فقط وانمود می کردیم که از اصل چیزی که حمل می کنیم خبر نداریم و باید با نقشه پیش میرفتیم که طرفمون احساس خطر نکنه، با تغییر هتل اولین اخطار جنگ را بهشون میدیم و تازه می فهمند که با آدم های ساده لوحی طرف نبودند. کیسان که کمی گیج شده بود گفت: الان دقیقا می خواییم چکار کنیم؟! اصلا هدفمون چیه؟! صادق نگاهی به چهره کیسان که خیلی شبیه بابا مهدی بود انداخت و گفت: خوب معلومه! طبق همون چی که داخل ایران گفتیم پیش میریم، ما برای نجات جان مادرمون محیا اینجا هستیم و تا مادر را صحیح و سالم تحویل نگیریم این گنجینه فوق ارزشمند را به اونا تحویل نمیدیم. کیسان یک تای ابروش را بالا داد و گفت: یعنی باور کنم که شما و نیروهای امنیتی ایران می خوایین این کتاب های عتیقه و با ارزش را در قبال مادر به اسرائیل تحویل بدین؟! صادق سری تکان داد و گفت: باید طوری پیش بریم که اونا فکر کنن تنها هدفمون همینه... البته با یه نقشه حساب شده، الان از نظر اونا تو پسر محیا هستی و من یک دانشجویی روشن فکر که عاشق زندگی و تحصیل در بلاد غرب هست، اونا اگر بوی توطئه را بشنوند، مطمئنا کاری می کنند منی که به حساب اونا هیچ منفعتی در این میان ندارم را طرف خودشون بکشونن و اینم در نظر بگیر، اونا ابدا شک نمی کنن که ما با همکاری پلیس یا بهتر بگم خود نیروهای امنیتی ایران هستیم و با این نیروها طرفند، ببین کیسان تو باید طبق همون نقشه ای که گفتیم پیش بری و شک نکنی که موفق میشیم و بعد نفسش را آروم بیرون داد و گفت: بیا نقشه را دوباره با هم مرور کنیم.. در همین حین گوشی موبایلی که کاووسی به کیسان داده بود زنگ خورد. هر دو برادر با زنگ گوشی بر جای خودشون میخکوب شدن، صادق دستش را روی دماغش گذاشت و گفت: آرام، شمرده شمرده و بدون هیچ ترسی پیش برو، فقط اینو در نظر داشته باش تو تحت حمایت کامل پلیس ایران هستی و بیرون این هتل هستند کسانی که دستور دارند تا سلامت ما را پوشش بدن. کیسان سری تکان داد و دکمه وصل گوشی ساده و‌کوچک داخل مشتش را فشار داد. ادامه دارد 📝به قلم: ط_حسینی @bartaren 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼