استاد به نگاه به استاد من کرد و گفت: «فکر نمی‌کنم باهم کار کنیم، وقتی که اینجور ظاهری داری که بدتر» تمام شور و شوق توی سرم ساکت شد و صدای اعتراض دلم بلند شد؛ولی از جام بلند شدم و گفتم: «ترجیح می‌دم عقایدم رو حفظ کنم» توی قطار در حال برگشت، به این فکر کردم که میزان علم و آگاهی ما چقدر مهمه اما دیده شدن موی من چقدر مهم تره... نمی‌دونم چرا بغض کرده بودم به خودم گفتم:« چته!؟ اگه از حرفی که زدی ناراحتی بیخود کردی یه چیزی پروندی؛ اما اگه قبول داری پس هواست باشه جز تو و اونا خدا هم اونجا بوده پس بسپار به خودش.» یه هفته بعد برای ثبت نام توی لابراتور سه‌په‌ان‌ای دانشگاه آنژه عازم شهر آنژه شدم. بسپار به خودش، اون درستش می‌کنه!!!!🌿👌🏻 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر با 👈👇👈👇👈👇 🆔 @basaerehoseiniyeh