🎋مرکز دایره!
چون باغ ستاره که شب از پنجره پیداست
در آینه ی چشم تو صد منظره پیداست
گریان غریبم، سر من خاک وطن باد
زیرا لب پرخنده ز هر پنجره پیداست
ما را که به غربت، در و دیوار، غریبست
در خاک وطن، نقش بسی خاطره پیداست
با دل سفری کن که به هر گوشه خلوت
در آینه اش جلگه و کوه و دریا پیداست
سرگشته چو پرگار مشو، نقطه ی دل بین
معبود تو در مرکز این دایره پیداست
از صبح حقیقت شب باطل به گریز ست
چون مهر براید، عمل شب پره پیداست
در چشم هنربین، هنر و عیب، عیانست
صرّاف سخن را سَره از ناسَره پیداست!