باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
🕊🌹 یک ماه از مفقود شدن می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچ کدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از می گفتیم و اشک می ریختیم. برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات می شم." یکی دیگه از بچّه ها گفت: ما نفهمیدیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه. یکی دیگه گفت: به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف بود .