باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
دیگه حضرت تحمل نکردند و آشکارتر گریه کردند... اون مرد گفت: آقا فرمودید چهار تا ! حضرت فرمودند: یکیش
دیگه نبینم فاطمت بترسه😭 نبینم گریه کنه 😭 نبینم فرار کنه😭 نبینم سیلیش بزنی😭😭😭😭 نبینم دست روش بلند کنی😭😭😭 بذارین بقیش را با شعر بگم: 😭 کسی که کودکی اش راس ساعت سر بود رسیده بود به حرفی که حرف آخر بود تمام خاطره ی کودکی این آقا پر از حضور غریب گلو و خنجر بود😭 ز کودکی خودش تا خودِ همین حالا همیشه منتظر مردِ آب آور بود😭 تمام غصه اش این بود که گلوش چرا بزرگ تر ز گلوی علی اصغر بود؟😭😭 تو یک طرف ،همه ی علم یک طرف اما چگونه بود که این کفّه ها برابر بود همین که زهر اثر کرد مرد با خود گفت هشام هرچه که بود از یزید بهتر بود ....😭😭😭