سال ۱۳۵۹ زمانی که شیپور جنگ نواخته شد. روز اول مهرماه ما به مدرسه رفتیم اما به بهانه بازی کردن از منزل خارج شد ولی دوباره برگشت و بار دیگر با ما خداحافظی کرد و به مادرم گفت: مادر امروز با من قشنگ خداحافظی کن. مادرم که فکر می‌کرد او می‌رود بازی و زود برمی‌گردد با لبخندی او را در آغوش گرفت و با هم خداحافظی کردند. حسین نیز راضی از منزل خارج شد. سه روز از رفتنش گذشته بود که یکی از دوستانش وسایلش را برایمان آورد و گفت: به جبهه رفته است. پیش از این موضوع نیز اتفاق افتاده بود که او چند روز از خانه دور باشد. سال ۱۳۵۹ نیز امام فرمودند: همه‌ آحاد ملت ایران بسیج شوند؛ پس دیگر توقعی نبود که در خانه بماند. او رفت تا به ندای امامش لبیک گوید. روز ۱۳ آبان ماه من با خانواده‌ام سر سفره نشسته بودیم که ناگهان رادیو اعلام کرد یک نوجوان ۱۳ ساله‌ای زیر تانک رفته و شهید شده است. مادرم لقمه از دستش افتاد و گفت: این من است.‌ یک هفته از این حادثه گذشت که خبر محمدحسین را به ما دادند.🕊🕊🥀🕊🕊 به روایت خواهر