برشی از کتاب سربلند📕 راوی:مادرشهید ماه رمضان آخری ده روز مرخصی گرفت و من و پدرش را برد مشهد.گرم بود ظهر که نماز جماعت میخواندیم من را با تاکسی🚘 برمی‌گرداند هتل🏢 که اذیت نشوم.خودش نمی‌خوابید،دوباره بر‌میگشت🚶‍♂️ حرم.می‌ایستاد به دعا و نماز. شب توی صحن هدایت نشسته بودم.پیام📲 محسن آمد روی گوشی‌ام.قسمم داده بود: مامان تورو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمتم بشه😞 برم سوریه و روسفید بشم.همان شب ،قران که روی سر گرفتیم از ته دل برایش دعا کردم که بی‌بی بطلبد،پسرم برود.🕊 داداش محسن برا روسفیدی ماهم امشب دعا کن😔💔 @bashohda کانال باشهدا شامل مطالب ،خاطرات ، تصاویر و کرامات شهدای 8 سال دفاع مقدس و مدافعان حرم