گرچه در ظاهر، انتقامی نگرفته‌ایم داستان محله‌ی ما زیباست. یک روزی محله‌ی ما جولانگاه اشرار و قداره‌کشانی بود که به جان و مال مردم رحم نمی‌کردند. هر موقع می‌خواستند با لگد درهای خانه‌ها را باز می‌کردند و وحشیانه وارد خلوتگاه اهالی محله‌ی ما می‌شدند. سر کوچه‌ی ما پاتوق همیشگی آنها بود و زنجیر به دست، جولان می‌دادند و هرکس از آنجا عبور می‌کرد جیبش را با حقارت خالی می‌کردند. گذشت و یک روز پیرمرد کوچه‌ی ما، جوانان محله را بیدار کرد و با اتحاد خود، عربده‌کشان را در جنگی تمام عیار و طولانی از محله اخراج کردند. گرچه چند نفر از جوانان محله‌ی ما در این جنگ جان‌باختند اما، محله را به دست گرفتیم و کم کم آن را ساختیم. اکنون حدود ۴۴ سال است که محله‌‌ی ما از زمین تا آسمان فرق کرده است ولی پدران و اجداد آن قلدرانِ اخراج شده در پی انتقام از ما هستند. اتفاق فوق‌العاده مهم آن است که چند سالی است پای خود را دقیقاً روی گلوی آنها گذاشته‌ایم و پدر پیرمان می‌گوید من مرگ و افول آنها را می‌بینم پس پای خود را از روی حنجره‌شان برندارید صدای نفس‌های آخر آنها را می‌شنوم. و آنها برای نجات خود زیر پاهای ما در حال دست و پا زدنند. گاه مشت و لگد آنها در زیر چکمه‌های جوانان غیورمان، به قاسم‌ها و صیادهای ما اصابت می‌کند اما آنها خود می‌دانند که برای ما انتقام از جنازه‌ای که پای خود را روی رگ حیات آنها گذاشته‌ایم معنا ندارد چرا که او سالها تحت سیطره‌ی چکمه‌های ماست و انتقامی بالاتر از این وجود ندارد. و ما نیز بدون هیاهو فشار چکمه‌ها را بیشتر می‌کنیم و البته فقط اوست که این فشار را احساس می‌کند گرچه در ظاهر، انتقامی نگرفته‌ایم. ـــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 بسیج اساتید دانشگاه امین↙️ ✅https://eitaa.com/basij_asatid