دردش برای ما عادی شده بود! ✍دکتر روح الله کریمی خویگانی ما در روستا زندگی می کردیم. آنچه از مادربزرگم در ذهن دارم این بود که دائم از درد پا نالان بود. همیشه یک پایش دراز بود و با دستش ساق پایش را مالش می داد. گاهی که ما شیطنت می کردیم، چهره اش مخلوطی از لبخند و درد می شد. سعی می کرد دردش را از یاد ببرد، ولی خیلی زود چهره اش دردآلود می شد، گویا دردش دائمی بود... من که بعد از کنکور، تهران قبول شدم، در دوران دانشجویی هر وقت برمی گشتم روستا، با همون درد پا دور سرم می گشت و با تمنای خاصی می گفت: تو تهرون شما، یه دارو پیدا نمی کنی که پای منو خوب کنه...؟من هم همیشه وعده می دادم که این دفعه دیگه حتما پیدا می کنم! حالا که سالهاست او در خاک آرمیده و من خاطرات اون موقع رو مرور می کنم، به یک نکته ی دردناک می رسم و اون اینه که «درد مادربزرگ برای ما عادی شده بود!». حتی گاهی ادایش رو درمی آوردیم، می خندیدیم و او هم در اوج درد، با ما لبخند می زد! او درد می کشید و ما نمی کشیدیم! دیگر دردش برای خودش بود و قرار نبود در دردش سهیم باشیم. اگر از تبار روانشناسی به ماجرا نگاه کنیم این بدترین حالتی است که می تواند برای یک انسان پیش بیاید. کارمندی که بچه اش سرطان دارد و برای مدیرش عادی است! ای کاش روزگار برمیگشت و من با هر ناله ی مادربزرگ همدردی می کردم. اگر ساق پایش را می گرفت، من هم دستم رو روی دستش می گذاشتم، گویی که خودم دارم زجر می کشم...، آرام در چشمانش نگاه می کردم و می گفتم: قربونت برم، اینجا هم درد می کنه؟ اینجا چه طور؟... رفقا پیرامونمان را نگاه کنیم. ببینیم درد چه کسانی برای ما عادی شده است؟! سعدی علیه الرحمه می گفت: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند. چو عضوی به درد آورد روزگار. دگر عضوها را نماند قرار ـــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 بسیج اساتید دانشگاه امین↙️ ✅https://eitaa.com/basij_asatid