┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ وقتی روز خواستگاری مطرح شد که من میخوام برم سرکار، اولین سوالی که پرسید؛چه کاری؟گفتم معلمی ؛ گفت:خوبه اتفاق،شاید تنها کاری که هیچ مشکلی ندارم همسرم وارد این شغل بشه معلمیه. بعد از چند سال وقتی فاطمه خانم خیلی کوچیک بود یه روز بهش گفتم :بهم پیشنهاد شده برم مدرسه. با خوشحالی گفت حتما برو. گفتم با بچه که نمی تونم برم. گفت :نگران نباش،من کارم آزاده میتونم ساعت هام طوری تنظیم کنم،شما که نیستی پیش فاطمه میمونم،بعد که اومدی من میرم سرکار. خیلی خوشحال شدم . روزهایی که من مدرسه بودم وقتی بر می گشتم انقدر پدر دختری بازی کرده بودن،تمام خونه با اسباب بازی فرش شده بود. گاهی من که می اومدم،با فاطمه میرفتن پارک که من بتونم به کارهام برسم. خیلی از اوقات می نشست کنارم ،میگف از مدرسه چه خبر منم از کلاس و مدرسه صحبت میکردم،از سوالات و مشکلات بچه براش تعریف میکردم. یه روز داشتم از رفتار بچه ها و مشکلاتشون میگفتم. گفت:میای معامله کنیم؟ _چه معامله ای ؟ گفت:اجر و ثواب این ساعت هایی که مدرسه ای، رو بده به من ،منم تمام اجر کار فرهنگی م رو میدم به شما؟ _۸سال در برابر ۲ سال؟ گفت دو سال نه،یه روز؛ نمیدونی این کاری که شما میکنی چه اجری داره ؟بچه ها تاثیر پذیری شون از معلم خیلی زیاده؛کاری که شما میکنی توی چند ساعت ،منه مربی باید چند سال کار کنم که این نتیجه رو بده. با یه حساب سر انگشتی میبینی که من ضرر نمیکنم 😀