🔘گاهی احساسات و عواطف زیبای زنانه غیرت خفته یک مرد را بیدار می کند و مسیر او را از سکه و زراندوزی و تجارت تغییر داده و راهی کاروان عشق می کند و چه زیباست که با یک سخن، مرغ روح زهیر به جای ماندن در زمین تن‌ تا اعلی علیین عشق پرواز می کند. عثمانی مذهب کجا و حسین کجا... مردی که تمام فکرش لقمه‌ای نان در دستانش، غرق فکر معاش و زندگی‌اش.. فارغ از فکر خوب و بد حتّی...چگونه سر از کاروان عشق درآورد.. 🔘 مسیر حرکت کاروان امام حسین (ع) و کاروان زهیر مشترک بود. همواره سعی می نمود با جدا ماندن از خط اهل بیت به راه خودش برود و در عرصه سیاسی طوری موضع گیری نماید که مجبور به تحمل آسیب و زیان نشود و از جنگ مسلمان با مسلمان بیزار بود. زهیر که سعی می کرد هیچ گاه باحسین بن علی روبرو نشود در یکی از توقفگاه ها کاروانش به ناچار در نزدیکی کاروان امام حسین(ع) متوقف شد. 🔘 در این هنگام مردی از کاروان حسین(ع) به سوی زهیر آمده و به او می گوید امام(ع) تو را خواسته‌اند و با تو حرفی دارند. زهیر اندکی سکوت می کند آن چه نمی خواست اتفاق افتاد...نمی داند چه پاسخی بدهد...دهان ها از تعجب باز است ... رد کردن درخواست عزیز فاطمه سخت است...اصلا آماده این شرایط نبودم...حالا چه کار کنم اگر بخواهد او را یاری کنم؟ 🔘 در همین لحظه دیلم (همسر زهیر) به سکوت او پایان می دهد و با تعجب به او می گوید: ای زهیر سبحان الله! پسر پیامبر خدا برایت پیک فرستاده و از تو خواسته نزد او بروی آیا تو تردید داری و می خواهی نروی؟ ▪️به ناگه عیالش بر آشفت سخت ▪️که هان از چه رو می زنی پا به بخت ▪️حسین است می خواندت یا زهیر! ‌ ▪️اجابت کن اینک که خیر است خیر 🔘 همین سخن کوتاه زهیر را متحول کرده و او را به سمت حسین(ع) سوق می دهد... دیلم به همسر خود می گوید: ای زهیر! اکنون که به حسین پیوستی و شهادت در راه خدا و رسول او را برگزیدی، با من پیمان ببند که در روز قیامت در محضر حسین و فاطمه سلام الله علیها به شفاعت من برخیزی. سرانجام زهیر با تلنگری از خواب غفلت بیدار شد و از کاروان شهدای کربلا جا نماند... ▫️بسیج دانشجویی علوم پزشکی اهواز ➥「 @BasijAjums