به علیرضا گفتم: پدر جان، با این وضعیت روحی من، کجا می خواهی بروی؟ تحمل دوری ات را ندارم. شما تازه در شرکت کشاورزی مشغول به کار شده ای؟ چرا نمیمانی تا وضعیت استخدامت درست شود و بعد به سوریه بروی؟ گفت: پدر جان، امروز بر من واجب است از حرم اهل بیت دفاع کنم. اگر از حرم حضرت زینب س دفاع نکنیم، هدف بعدی دشمنان، ایران خواهد بود. قبل از اینکه دشمن به ما نزدیک شود، باید او را از بین ببریم. پدر، تا کنون از دستور شما سر پیچی نکرده ام، اما اکنون وظیفه ام این است که به سوریه بروم. گفتم: پدر جان، من با زحمت و تلاش فراوان و با نان حلال شما را بزرگ کرده ام. طاقت دوری ات برایم بسیار سخت و دشوار است. گفت: پدر، نتیجه نان حلال شما این است که میخواهم از حرم اهل بیت دفاع کنم. من به شما افتخار میکنم. علیرضا بسیار تابع دستوراتم بود و هر چه از او میخواستم، نه نمیگفت. یاور من در مشکلات اقتصادی بود. هیچ موقع صدایش را در مقابلم بلند نکرد. بعد از رفتنش به سوریه، دلم گواهی میداد علیرضا دیگر با پای خود به وطن بر نمی گردد. ▪️راوی: پدر شهید مدافع حرم 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam