📜حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه
✍جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟
جواب داد:
آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
🔹بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟
جواب داد:
خودم را میبینم.
دیگر دیگران را نمیبینی!
آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی.
این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن.
🔸وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند.
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.