" آخرین وداع با شهید خدمت محسن دریانوش "
آرام آرام قدم برمیدارد ، آخر با یک پا راه رفتن دشوار است ، آمده است تا در کنار مردم و همرزمانش با شهید سرافراز شهرمان وداع گوید آیهء وداعی که مظهر تکرار حماسه و رشادت هاست..
آن روزها در ذهنش تداعی میشود ؛ روزهایی که به رنگ خاکستر و آمیخته به خون است ، روزهایی که از خون جوانان وطنمان لاله دمید.
خاطرات آن روزها هنوز هم پابرجاست در قلب و خاطر مردمان این مرز و بوم...
مردمانی که در تندباد حوادث هیچگاه یأس و ناامیدی در وجودشان رخنه نکرده است ، آری انگار که ایثار و شهادت با سرنوشت این ملت گره خورده است و به راستی که آرمان آنان شهادت است و افتخارشان شهید پرور بودن...
لحظه به لحظه ازدحام جمعیت بیشتر میشود و بر شمار مردمِ چشم انتظار میافزاید .
یکی از فرسنگهای دور آمده است ، یکی از بیمارستان و دیگری نوزاد شش ماهه خود را در آغوش کشیده است و با پای پیاده راهی شده است.
همه مردم نظارهگر جادهاند و منتظر... این اشکهای خرد و کلان که حالا در سکوت یکی یکی سرازیر میشود ، به زودی غوغای محشری برپا میکند...
سکوت شکسته میشود ، خبر آوردن شهید صدای گریهها را بالا میبرد ؛ آنقدر بلند که دل آسمان هم میلرزد اما این بار به جای سیل ؛ آفتاب سوزان خود را روانه ی زمین میکند.
این مردم شهید پرور و متدین برای بار دیگر در صفحهء تاریخ با استقبال باشکوه شان حماسه میآفرینند .
پیرزنی از میان سیل جمعیت به سختی گذر میکند تا خودش را به پیکر شهید برساند اما این ازدحام راه را بر او میبندد...
پس تمنا کنان فریاد میزند:
شهید عزیز سلام مرا به جگر گوشه ام برسان.
زمان بر خلاف دقایقِ چشم انتظاری به سرعت طی میشود و ثانیهها یکی پس از دیگری گذر میکنند و موعد تشییع و آخرین وداع فرا میرسد.
صدای لا اله الا الله طنین انداز میشود و
پیکر مطهر و پاک شهید خلبان سرتیپ دوم محسن دریانوش بر فراز دستان مردم شهید پرور مردم نجف آباد تشییع میشود و بالاخره پیکر نیم سوخته و خستهء راهش آرام میگیرد ، اما بر خلاف خودش الباقی نا آرام اند و بیقرار...
مادر و پدر شهید بر سر مزار دردانه فرزندشان غرق در ماتم اند و دیگران در تلاش برای تسلای خاطر آنها اما مگر آتش فراق فرزند به خاموشی میگراید؟!
پدر محسن که خود رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس است نجوا کنان میگوید : فرزندم ؛ نور دیدهء من شهادتت مبارک ؛ تو هدیه ی خداوند بودی و تو را هدیه به اسلام کردم...
مادر شهید اما انگار در حوالی خیال سیر میکند فریاد زنان میگوید:
هنوز باورم نمیشود که رفتهای...!
✍🏻 مرضیه سلیمانی
📌 به
#خبرگزاری_بسیج_نجفآباد بپیوندید👇
🆔
https://eitaa.com/joinchat/1029046380C2cb6000438