#حکایتــــــــ...
🔴
نه خانـی آمده و نه خانـی رفته
فقیری در آرزوی ثروتمند شدن بود و خربزهای میخرد تا برای شادی همسرش به خانه ببرد.
وی پس از خرید خربزه بین راه زیر سایهٔ درختی مینشیند و نمیتواند به وسوسه خوردن خربزه و همزمان آرزوی زندگی مثل ثروتمندان و خانها غالب شود.
با خود میگوید بهتر است برشی از خربزه بخورم و باقی را بر سر راه بگذارم تا رهگذران ببیند و تصوّر کنند خانـی از اینجا گذشته و باقی خربزه را برای رهگذران باقی گذاشته.
پس از خوردن برشی از خربزه با خود گفت بهتر است کل خربزه را بخورم و پوستش را رها کنم تا رهگذران تصوّر کنند خانی که اینجا بوده ملازمانی هم داشته.
بعداز خوردن کل خربزه هرچه میکند نمیتواند به وسوسه خوردن پوست خربزه غالب شود و با خود میگوید بهتر است پوست خربزه را هم بخورم تا رهگذران بیندیشند که خان اسبی هم داشته است.
دست آخر تخمها و هرچه باقی مانده را هم میخورد.
وقتی میبیند چیزی از خربزه باقی نمانده میگوید:
حالا "نه خانی آمده و نه خانی رفته".
این ضربالمثل معمولا در مواردی به کار میرود که شخصی از انجام کار یا تعهد و یا از پیگیری کاری که قصد انجامش را داشته پشیمان میشود.
@basirat283