🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خریدار عشق💗
قسمت42
سجاد محکم دستمو گرفت و از ماشین منو کشید بیرون دست درد گرفت
راننده هم پیاده شد اومد سمتمون
راننده: مگه باتو نیستم ،چیکارش داری دختر مردم...
سجاد: اقا بفرما،زنمه
راننده: راست میگه خانوم
سرمو به معنی تایید تکون دادمو راننده رفت
سجادمو دستمو محکم گرفت و برد سمت ماشینش سوار ماشین شدیم
سرمو گذاشتم روی شیشه و آروم گریه میکردم بعد از مدتی رسیدیم خونه سجاد اینا
از ماشین پیاده شدیم و وارد حیاط خونه شدیم
مادر جون توی حیاط نشسته بود مادر فکرم هزار جا رفت قربونت برم کجا رفتی...
منم آروم سلام کردم
مادر جون: سلام عزیز دلم
بعد رفتیم توی اتاق، سجاد لباسشو عوض کرد و روی تخت دراز کشید منم یه گوشه از اتاق نشستم و سرمو گذاشتم روی پاهامو آروم گریه میکردم،کم کم خوابم برد...
نصفه های شب با صدای گریه بیدار شدم
چشمامو باز کردم سجاد روی سجاده اش سجده کرده و داره گریه میکنه متعجب نگاهش میکردم ...
رفتم نزدیکش...
- اتفاقی افتاده سرش و بلند کرد و به چشمام نگاه کرد چشماش قرمز شده بود
یه دفعه بغلم کردو گریه میکرد....
سجاد: بهار منو ببخش...
ببخش که شوهر خوبی نبودم،ببخش که دلتو شکوندم ،ببخش که اشکتو درآوردم
شوکه شده بودم ،ولی با صدای گریه اش ،خودمم گریه ام گرفته بود
گرمای وجودشو احساس میکردم
از خودم جداش کردم ،با دستام اشکاشو پاک کردم ، نمیدونستم چرا طاقت دیدن اشکشو نداشتم
با هر قطره اشکش ،نفسم بند میاومد...
- چی شده سجاد ،چرا گریه میکنی؟
سجاد: خواب دیدم،
خواب دیدم تو یه صحرای پر از خاک ماسه هستم ،چشمم به یه صف طولانی افتاد
با چشمام صف دنبال کردم تا به یه خیمه چادر رسیدم رفتم کمی جلوتر ،پرسیدم ،اینجا صف چیه یکی گفت،اقا امام حسین توی اون خیمه است ،ماهم به نوبت داریم میریم به دیدنش
با شنیدن این جمله خوشحال شدم
منم رفتم انتهای صف ایستادم تا آقا رو ببینم
ساعت ها گذشت تا به در خیمه رسیدم
نوبت به من که رسید ،دونفر که مأمور محافظت از اقا بودن جلومو گرفتن
میگفتن تو حق رفتن به داخل و نداری
گفتم چرا؟
گفتن! اینجا صف عاشقان حسینه...
نه صف دل شکستن...
تو دلشکستی....
اینجا جایی برای کسی که دل میشکنه نداریم
برو از اینجا که امام تمایلی به دیدارت نداره...
از خواب بیدار شدم چشمم به تو افتاد که گوشه اتاق خوابیدی ،از خودم بدم اومد
من میخواستم که تو دلبسته ام نشی فقط همین ،نمیخواستم اذیتت کنم بهار جان...
باور کن...
بهار منو ببخش...
با شنیدن حرفاش ،اشکام سرازیر شد
بغلش کردم...
-بخشیدمت اقا
،بخشیدمت عشق من...